سنگ در دهان انداختنلغتنامه دهخداسنگ در دهان انداختن . [ س َ دَ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خاموش بودن . (غیاث ). مرادف از زبان افتادن و خاموش بودن . (آنندراج ) : بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت گه
سنگ درلغتنامه دهخداسنگ در. [ س َ گ ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دهلیزخانه که در ولایت از سنگ میباشد. (آنندراج ) : بسنگ در کعبه ام ده قران وز آن پله ٔ طاعتم کن گران .هاتفی (از آ
سنگ در آب افکندنلغتنامه دهخداسنگ در آب افکندن . [ س َ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در جائی تمکن کردن و جای خود گرفتن . (آنندراج ) : گرم سنگ و آبی نهی در جواب چو کوه افکنم سنگ خود را در آب . نظ
سنگ در دندان آمدنلغتنامه دهخداسنگ در دندان آمدن . [ س َ دَ دَن ْ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رنج و تشویش یافتن . (آنندراج ) (از مجموعه ٔ مترادفات ص 18).
سنگ در ساغر زدنلغتنامه دهخداسنگ در ساغر زدن . [ س َ دَ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از توبه کردن و شیشه شکستن باشد. (از آنندراج ) : سنگ در ساغر نیک و بد ایام زنندوز کف سنگدلان نصفی ساغر گی
سنگ در سم بودنلغتنامه دهخداسنگ در سم بودن . [ س َ دَ س ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به سنگ در موزه افتاده شود.
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست )
انگشتلغتنامه دهخداانگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤل
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
انداختنلغتنامه دهخداانداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (
خرطلغتنامه دهخداخرط. [ خ َ ] (ع مص ) چشم زخم رسیدن به پستان گوسفند. || منجمد و با زرداب بر آمدن شیر از پستان بجهت نشستن بر زمین نمناک . || رسن از دست کشنده ٔ خود در کشیدن ستور