سنگ در موزه افتادنلغتنامه دهخداسنگ در موزه افتادن . [ س َ دَ م َ / مو زَ / زِ اُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اقامت کردن . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از حرکت بازماندن . (آنندراج ). ترک نمودن
سنگ در موزه آمدنلغتنامه دهخداسنگ در موزه آمدن . [ س َ دَ زَ م َ / مو زَ / زِ دَ ] (مص مرکب ) بی قرار شدن ، مضطرب گردیدن : بی چاره جان در قالب چون کیک در شلوار و سنگ در موزه ... آمد. (مرزبان
سنگ درلغتنامه دهخداسنگ در. [ س َ گ ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دهلیزخانه که در ولایت از سنگ میباشد. (آنندراج ) : بسنگ در کعبه ام ده قران وز آن پله ٔ طاعتم کن گران .هاتفی (از آ
سنگ در آب افکندنلغتنامه دهخداسنگ در آب افکندن . [ س َ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در جائی تمکن کردن و جای خود گرفتن . (آنندراج ) : گرم سنگ و آبی نهی در جواب چو کوه افکنم سنگ خود را در آب . نظ
سنگ در دندان آمدنلغتنامه دهخداسنگ در دندان آمدن . [ س َ دَ دَن ْ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رنج و تشویش یافتن . (آنندراج ) (از مجموعه ٔ مترادفات ص 18).
سنگ در دهان انداختنلغتنامه دهخداسنگ در دهان انداختن . [ س َ دَ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خاموش بودن . (غیاث ). مرادف از زبان افتادن و خاموش بودن . (آنندراج ) : بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت گه
سنگ در موزه آمدنلغتنامه دهخداسنگ در موزه آمدن . [ س َ دَ زَ م َ / مو زَ / زِ دَ ] (مص مرکب ) بی قرار شدن ، مضطرب گردیدن : بی چاره جان در قالب چون کیک در شلوار و سنگ در موزه ... آمد. (مرزبان
موزهلغتنامه دهخداموزه . [ زَ / زِ ] (اِ) به ترکی چکمه گویند. (از برهان ). چکمه و معرب آن موزج است . (از المعرب جوالیقی ص 311). خف . موزج . (دهار) (منتهی الارب ). مندل . مندلی .ن
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل
کیکلغتنامه دهخداکیک . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) معروف است که برادر شپش باشد. گویند عمر کیک زیاده بر پنج روز نمی شود، و عربان برغوث خوانندش . (برهان ). جانورکی که در روی بدن انسان و دی
فراعنهلغتنامه دهخدافراعنه . [ ف َ ع ِ ن َ ] (اِخ ) ج ِ فرعون . (منتهی الارب ). و فرعون نامی است که بر پادشاهان مصر قدیم اطلاق شده است . (المنجد). سلاطین قدیم مصر فرعون لقب داشتند.