شجابلغتنامه دهخداشجاب . [ ش ِ ] (ع اِ) دار چوب که بر وی جامه اندازند. (منتهی الارب ). دار چوب که در جایی نصب گردد و جامه ها را بر آن اندازند و باد دهند. (از اقرب الموارد). || سربند شیشه که بدان شیشه و جز آن را ببندند. (از اقرب الموارد).
سپیجابلغتنامه دهخداسپیجاب .[ س َ ] (اِخ ) شهر معروف بماوراء النهر : ور آزاد شاه سپیجاب بودمیان گوان دُرّ خوشاب بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 686).بخارا و سغد و سمرقند و چاج سپیجاب و آن کشور وتخ
شاجبلغتنامه دهخداشاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) وادیی است به عرمة، و شاحب نیز روایت شده است . (معجم البلدان ).