کارآزمایی تصادفیشدۀ شاهددارrandomised controlled trial, RCTواژههای مصوب فرهنگستانتجربهای همهگیرشناختی که در آن افراد یک جمعیت بهطور تصادفی به گروههای مطالعه و شاهد تقسیم میشوند تا روشی خاص یا عملی مشخص یا مداخلهای معین در جهت پیشگیری یا درمان بر روی آنها اعمال شود
ملا شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. باسوادشدن، تحصیل کردن، درس خواندن، تحصیل کردن ۲. فاضل شدن، عالم شدن، سواددار شدن
تحصیل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اکتساب کردن، به دست آوردن، حاصل کردن، کسب کردن ۲. درآوردن، عایدی داشتن، مداخلداشتن، درآمد داشتن ۳. دانش اندوختن، درسخواندن ۴. سواد آموختن، سواددار شدن
باسوادلغتنامه دهخداباسواد. [ س َ ] (ص مرکب ) کسی که باخواندن و نوشتن آشنا باشد. سواددار. بزبان فرانسوی ، لتره . آشنا به مقدمات خواندن و نوشتن . || اصطلاحاً برای مردم فهمیده و دانشمند و متبحر در یک فن نیز گفته میشود. و رجوع به سواد شود.