سوبهارلغتنامه دهخداسوبهار. [ ب َ ] (اِخ ) نام بتخانه ای بوده است حوالی غزنین . با شین هم بنظر آمده و آنرا شابهار نیز گویند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) : بیامد به بت خانه ٔ سوبهاریکی خانه دید از خوشی چون بهار.اسدی .
شابهارلغتنامه دهخداشابهار. [ ب َ ] (اِخ ) نام بتکده ای بود در نواحی کابل که در اطراف آن دشتی بس بزرگ واقع است . (فرهنگ جهانگیری ) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بودپیش کردی و درآوردی بدشت شابهار. فرخی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص <span class=
شابهارلغتنامه دهخداشابهار. [ ب ُ ] (اِخ ) به قول سمعانی قریه ای است از قرای بلخ و عده ای از راویان بدان منسوبند. (معجم البلدان ). و رجوع به انساب سمعانی و ماده ٔ قبل شود.
شابهاریلغتنامه دهخداشابهاری . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوعثمان شدادبن معاذ الشابهاری . وی از عبدالعزیزبن الاویسی و ابراهیم الفرا روایت کرده است . (انساب سمعانی ).