سودالغتنامه دهخداسودا. [ س َ ] (ع ص ) سیاه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).- سودا بر سر زدن ؛ مرادف زیر کردن سیاهی . (آنندراج ) : نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم در حریم غنچه زد چون لاله سودا بر سرم . صائب
سوداءلغتنامه دهخداسوداء. [ س َ ] (ع اِ) میانه ٔ دل . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). || (ص ) زشت . (منتهی الارب ): کلمت فلانا فما رد علی سوداء لابیضاء؛ با فلان سخن گفتم و جواب مرا نداد نه زشت و نه نیک . (منتهی الارب ). || کهنه و پوسیده از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مؤنث اسود. (
سودائیلغتنامه دهخداسودائی . [ س َ ] (اِخ ) مولانا سودائی در اول خاوری تخلص میکرده و در آخرمجذوب گشته و سر و پا برهنه در کوه و دشت میگشته و از مجذوبی باز چون عاقل گشته و سودائی تخلص میکرده ؛ زیرا که طفلان محله او را سودائی میگفته اند و قصاید خوب او مدح بایسنقر است و این مطلع یک قصیده ٔ اوست :<br
سودائیلغتنامه دهخداسودائی . [ س َ / سُو ] (ص نسبی ) سوداگر. (غیاث ) (آنندراج ). تاجر. (آنندراج ) : ای عاشق جان بر میان با دوست نه جان در میان نقش زر سودائیان با عشق خوبان تازه کن . خاقانی .سودائیان ع
سویدالغتنامه دهخداسویدا. [ س ُ وَ ] (ع اِ) نقطه ٔ سیاه که بر دل است . (غیاث ) (آنندراج ) : این سویدای دل من که حمیراصفت است صافی از تهمت صفوان بخراسان یابم . خاقانی .خاکیان را ز دل گرم روان آتش شوق باد سرد از سر خوناب سویدا شنون
غاضبدیکشنری عربی به فارسیاوقات تلخ , رنجيده , خشمناک , دردناک , قرمز شده , ورم کرده , دژم , براشفته , سودايي مزاج , عصباني , خشمگين , سربي رنگ , کبود , کبود شده , کوفته , خاکستري رنگ
کله خشکلغتنامه دهخداکله خشک . [ ک َل ْ ل َ /ل ِ خ ُ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم دیوانه و سودایی مزاج باشد. (از برهان ). کنایه از مردم دیوانه و سودایی مزاج باشد. (از آنندراج ). مردم سودایی و دیوانه مزاج . (ناظم الاطباء). || تریاکی . (از برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ
سوداییفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیوانه، مجنون ۲. سودازده، شیدا، شیفته، عاشق ۳. مالیخولیایی ۴. سوداوی ≠ صفراوی، دموی ۵. اگزمایی، گر
خصایص سوداییmelancholic featuresواژههای مصوب فرهنگستانمشخصههایی مانند ناتوانی در لذت بردن از فعالیتها و خُلق افسرده و بیاشتهایی که ممکن است با دورههای افسردگی عمده مرتبط باشد متـ . خصایص مالیخولیایی
سوداییفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیوانه، مجنون ۲. سودازده، شیدا، شیفته، عاشق ۳. مالیخولیایی ۴. سوداوی ≠ صفراوی، دموی ۵. اگزمایی، گر
سنخ سوداییmelancholic typeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شخصیت که مشخصۀ بارز آن عبوس بودن است و در قرن دوم میلادی آن را ناشی از افزایش صفرا میدانستند متـ . سنخ مالیخولیایی