معبد سوزیsusi templeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی معبد اورارتویی با نقشهای چهارگوش بهشکل سازهای برجگونه و تکاتاقی
دولفین کوهاندار اطلسیSousa teusziiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دولفینیان و راستۀ آببازسانان که بالۀ پشتی آن بهطور غیرمعمول منحنی و خمیده است و کوهان یا قوز کوچکی بر روی قسمت پشتی دارد
دولفین کوهاندار چینیSousa chinensisواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دولفینیان و راستۀ آببازسانان با پیشانی شیبدار که بالۀ پشتی دوطبقۀ آن شامل یک بالۀ کوچکتر است که بر روی قوز طویل پشتی قرار گرفته است
پهلوپَریchase rideواژههای مصوب فرهنگستانپروازی برای آموزش دانشجوی خلبانی که در آن معلم پرواز از هواپیمایی که در نزدیکی هواپیمای دانشجو پرواز میکند او را زیر نظر دارد و دستورهای لازم را به او میدهد
سوزیانلغتنامه دهخداسوزیان . (اِ مرکب ) نفع. سود. فایده که در مقابل زیان است . (برهان ). سرمایه باشد و اصل آن سود و زیان بوده . (آنندراج ). نفع. سود. (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) : در ثنا نقصان عیبی و کمال آفرین در سخا سود امیدی و زیان سوزیان . <p
سوزیدنلغتنامه دهخداسوزیدن . [ دَ ] (مص ) سوختن : برق می انداخت میسوزید سنگ ابر می غرید رخ می ریخت رنگ . مولوی .گفت من سوزیده ام زآن آتشی تو مگر اندر بر خویشم کشی .مولوی .
سوزیانفرهنگ فارسی عمید۱. نفع و ضرر.۲. مال و سرمایه.۳. [مجاز] راز؛ سر: ◻︎ قلم دو زبان است و کاغذ دوروی / نباشند محرم دراین سوزیان (کمالالدین اسماعیل: ۳۵۴).
سوزیانلغتنامه دهخداسوزیان . (اِ مرکب ) نفع. سود. فایده که در مقابل زیان است . (برهان ). سرمایه باشد و اصل آن سود و زیان بوده . (آنندراج ). نفع. سود. (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) : در ثنا نقصان عیبی و کمال آفرین در سخا سود امیدی و زیان سوزیان . <p
سوزیدنلغتنامه دهخداسوزیدن . [ دَ ] (مص ) سوختن : برق می انداخت میسوزید سنگ ابر می غرید رخ می ریخت رنگ . مولوی .گفت من سوزیده ام زآن آتشی تو مگر اندر بر خویشم کشی .مولوی .
سوزیانفرهنگ فارسی عمید۱. نفع و ضرر.۲. مال و سرمایه.۳. [مجاز] راز؛ سر: ◻︎ قلم دو زبان است و کاغذ دوروی / نباشند محرم دراین سوزیان (کمالالدین اسماعیل: ۳۵۴).
دشمن سوزیلغتنامه دهخدادشمن سوزی . [ دُ م َ ] (حامص مرکب ) عمل دشمن سوز. آزار دشمن : عادت دشمن سوزی و دوست نوازی آن مهر سپهر سرافرازی ... در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر چاپ طهران ج 3 جزو 4 ص
دلسوزیلغتنامه دهخدادلسوزی . [ دِ ] (حامص مرکب ) حالت دل سوز. صفت دلسوز. صفت یا فعل آنکه غم کسی خورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). شفقت و مهربانی . (آنندراج ). غمخواری . (ناظم الاطباء) : شرارت و زعارت در طبع وی [ بوسهل ] مؤکد شده و لاتبدیل لخلق اﷲ و با آن شرارت دلسوزی نداشت .
خودسوزیلغتنامه دهخداخودسوزی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) اشتعال خودبخود. بدون ماده ٔ اشتعال مشتعل بودن . (یادداشت مؤلف ).
خویشتن سوزیلغتنامه دهخداخویشتن سوزی . [ خوی / خی ت َ ] (حامص مرکب ) خودسوزی : چند چون شمع مجلس افروزی جلوه سازی و خویشتن سوزی .نظامی .
خرقه سوزیلغتنامه دهخداخرقه سوزی . [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل سوزاندن خرقه بوسیله ٔ صوفی از جهت کثرت وجد یا بجهت شکر. (یادداشت بخط مؤلف ).