خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوگوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوگوار
لغتنامه دهخدا
سوگوار. (ص مرکب ) (از: سوگ + وار، پسوند اتصاف ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مصیبت زده . صاحب ماتم را گویند چه سوگ به معنی ماتم و وار به معنی صاحب است . (برهان ). ماتم زده . (فرهنگ رشیدی ) : بدو گفت پیران که ای شهریارچه بودت که گشتی چنین سوگوار....
-
جستوجو در متن
-
سوگی
لغتنامه دهخدا
سوگی . (ص نسبی ) سوگوار که به معنی ماتم زده و اندوهگین باشد. (آنندراج ) (برهان ). سوگوار. مصیبت زده . ماتم زده . اندوهگین . (ناظم الاطباء).
-
آسیمه سار
لغتنامه دهخدا
آسیمه سار. [ م َ /م ِ ] (ص مرکب ) آسیمه سر. سرآسیمه .آسیمه : من از بهر آن بچه آسیمه سارهمی گردم اندر جهان سوگوار. شمسی (یوسف و زلیخا).و رجوع به آسیمه و آسیمه سر و سرآسیمه شود.
-
حسرت آلوده
لغتنامه دهخدا
حسرت آلوده . [ ح َ رَ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) توأم با حسرت . همراه حسرت : مدام از پریشانی روزگاردلش حسرت آلوده تن سوگوار.(؟)
-
سوکوار
لغتنامه دهخدا
سوکوار. (ص مرکب ) عزادار. مصیبت زده . ماتم زده : دو رخساره پرخون و دل سوکواردو دیده پر از نم چو ابربهار. فردوسی .دل ترسا همی داند کز او کیشش تبه گرددلباس سوکواران زآن قِبَل پوشد همی ترسا. فرخی .که تا شادمانه نگردد زمین نپوشد هوا جامه ٔ سوکوار. ناصرخس...
-
سیاه پوش
لغتنامه دهخدا
سیاه پوش . (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه جامه ٔ سیاه پوشد. || مجازاً، زنگی . حبشی : فلک از طالع خروشانش خوانده شاه سیاه پوشانش . نظامی . || سیاه رنگ : تیغ کبود غرق خون صوفی کار آب کن زاغ سیاه پوش را گفته صلای معرکه . خاقانی .|| شب گرد. عسس . میربازار. می...
-
وداع
لغتنامه دهخدا
وداع . [ وِ ] (ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثرگر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی . خاقانی .آن تازه گل ما را هنگام وداع آمدزآن پیش که بگذارد گلزار نگه...
-
زدگی
لغتنامه دهخدا
زدگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) صدمه و ضرب و کوب و ضربه و مشت . (از ناظم الاطباء): طلحف ؛ زدگی سخت . (منتهی الارب ). || بیماری و الم و هر گونه اثری که در نتیجه ٔ تماس و یا مجاورت چیزی باچیزی دیگر و یا عروض حادثه ای حاصل شود. زدگی را در موارد مذکور با ن...
-
تابوت
لغتنامه دهخدا
تابوت . (ع اِ) صندوق چوبی ، صندوق مرده . (غیاث اللغات ). ظرف صندوق مانند که میت را در آن گذاشته به قبرستان برند. (فرهنگ نظام ). صندوق جنازه و آنچه در تربت میدارند. (آنندراج ). صندوق چوبی برای مرده (از المنجد). صندوق ، اصله تابو سکنت الواد فانقلبت هاء...
-
جمال اصفهانی
لغتنامه دهخدا
جمال اصفهانی . [ ج ِ ل ِاِ ف َ ] (اِخ ) عبدالرزاق از شاعرانی است که از تصوف و حکمت بهره ٔ وافی داشته است . وی والد کمال الدین اسماعیل اصفهانی است . دیوانش قریب به بیست هزار بیت است . این انتخابی است از قصیده ٔ وی در نصیحت و موعظه :الحذار ای غافلان زی...
-
دار عیسی
لغتنامه دهخدا
دار عیسی . [ رِ سا ] (اِخ ) چوبی که مسیح پیامبر را بر آن مصلوب کرده بودند. این چوب یکی از ذخایر گرانبهای کلیسای آناستازیس در شهر اورشلیم بوده است . در سال 614 یا 615 م . سپاهیان ایرانی شهر اورشلیم را تسخیر کردند و کلیسای آناستازیس را آتش زدند. این دا...
-
پوده
لغتنامه دهخدا
پوده . [ دَ / دِ ] (ص ) در لغت نامه ٔ اسدی آمده است :پوده . چون پوسیده گشته باشد و هرچه پوسیده گشته باشد گویند پوده باشد. پوک . پوچ . میان تهی . خالی . پود. پده . سخت سوده و ریخته . (مؤیّد الفضلاء) : آب هرچه بیشتر نیرو کندبند و ورَغ سست و پوده بفکند...
-
کردگار
لغتنامه دهخدا
کردگار. [ ک ِ دْ / ک ِ دِ ] (ص مرکب ) فاعل . عامل . (یادداشت مؤلف ). کننده . (از فرهنگ فارسی معین ) : ز گردش شود کردگی آشکارنشان است پس کرده بر کردگار. (گرشاسبنامه ). || بسیار عمل کننده . فعال . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِخ ) نام خدای تعالی . (صحاح ...
-
شکرریز
لغتنامه دهخدا
شکرریز. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرافشان . شکرریزنده . که شکر بریزد. که از او شکر ریزد، مثل نیشکر. (از یادداشت مؤلف ) : یا ابوبکر تویی چون قصب شکّرریزوین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون . منجیک . || هر چیز شیرین ، چون خنده و تبسم و غیره ....