صبحگاهفرهنگ فارسی عمید۱. وقت صبح؛ هنگام صبح؛ بامداد: ◻︎ نخفتهست مظلوم ز آهش بترس / ز دود دل صبحگاهش بترس (سعدی۱: ۶۳)، ◻︎ ز شب چندان توان دیدن سیاهی / که برناید فروغ صبحگاهی (نظامی۲: ۳۰۸).۲. (اسم) برنامۀ صبحگاهی در مدارس، مراکز نظامی، و مانند آنها.
صبحگاهلغتنامه دهخداصبحگاه . [ ص ُ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) وقت صبح . هنگام صبح . صبح دم : مستان شبانه اند اماصاحب خبران صبحگاهند. خاقانی .آن دم که صبح بینش من بال برگشادآن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد. خاقانی .</
صبحگاهیلغتنامه دهخداصبحگاهی . [ ص ُ ] (ص نسبی ) منسوب به صبح : چون شمع صبحگاهی و چون مرغ بیگهی الا سزای کشتن و گردن زدن نیند. خاقانی .تابنده ٔ آن چراغ شاهی جستش به چراغ صبحگاهی . نظامی .گوینده ٔ حجت ا