ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
مدارافرهنگ فارسی عمیدبا کسی نرمی و ملاطفت کردن؛ بهنرمی و حسن خلق با کسی رفتار کردن: ◻︎ مدارا خرد را برادر بُوَد / خرد بر سر دانش افسر بُوَد (فردوسی: ۷/۱۸۰).
تاجفرهنگ فارسی عمید۱. کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند؛ افسر؛ دیهیم؛ بساک؛ گرزن.۲. جقۀ جواهرنشان که جلو کلاه بزنند.۳. (زیستشناسی) برآمدگی کوچکی از پَر یا گوشت بر سر بعضی پرندگان، مانند هدهد و خروس.
تاجفرهنگ فارسی معین[ معر. ] (اِ.) 1 - کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند، افسر. 2 - هر چیز مانند تاج . 3 - کلاه ترک ترک درویشان ، کلاه قاب دوزی شدة صوفیان . 4 - قسمت آشکار و مریی دندان که از لثه خارج و از مینا پوشیده است .
تاج شدنلغتنامه دهخداتاج شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) افسر شدن . همچون تاج بر سر قرار گرفتن . مجازاً موجب زیب و زینت شدن . موجب مباهات و افتخار گردیدن : کی شود عز و شرف بر سر تو افسر و تاج تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب .ناصرخسرو.<br
سَرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ّه، مغز، جمجمه، مخ، مخچه پوست سر، پیشانی، جبین بالاخانه گردن تارک، زلف، مو، فَرق ملاج، ملاز هیپوتالاموس، هیپوفیز دِماغ، شعور
سَرگویش خلخالاَسکِستانی: sar/ kalla دِروی: sar/ kalla شالی: sar/ kalla کَجَلی: sar/ kalla کَرنَقی: sar کَرینی: sar کُلوری: sar/ kalla گیلَوانی: sar لِردی: sar/ kalla
جُون بِه سَرگویش دزفولیشخص در حال احتزار و جان کندن که مدتها در همان حال بماند نه به زندگی بر گردد و نه بمیرد