شارقةلغتنامه دهخداشارقة. [ رِ ق َ ] (اِخ ) قلعه ای است به اندلس . (منتهی الارب ). حصنی است در اندلس از اعمال بلنسیه ، واقع در خاور اندلس . (معجم البلدان ).
شارقةلغتنامه دهخداشارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ) چیزی روشن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) روشنی آفتاب . (غیاث ) (آنندراج ).
سارقیهلغتنامه دهخداسارقیه . [ رِ قی ی َ ] (اِخ ) نام موضعی است به راه کعبةاﷲ. (شرفنامه ٔ منیری ) : ز آب و خاک سارقیه تا صفینه پیش چشم بس دواءالمسک و تریاقی که اخوان دیده اند.خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98).
سارقةلغتنامه دهخداسارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث سارق . رجوع به سارق شود. || غُل . (شرح قاموس ) (اقرب الموارد).
سوارقلغتنامه دهخداسوارق . [ س َ رِ ] (ع اِ) زوائد پره قفل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ج ِ سارقه . رجوع به سارق و سارقه شود.
سارقةلغتنامه دهخداسارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث سارق . رجوع به سارق شود. || غُل . (شرح قاموس ) (اقرب الموارد).
سارقةالماءلغتنامه دهخداسارقةالماء. [ رِ ق َ تُل ْ ] (ع اِ مرکب ) آبدزدک : و مثاله آلة تسمی سارقة الماء فانک اذا ملأتها ماء و وضعت کله طرفیها فی آنیتن سطح مافیها من الماء سطح واحد فان الذی فیها من الماء یقف و لو دهراً. (آثار الباقیه ٔ بیرونی ).