سپل دارلغتنامه دهخداسپل دار. [ س َ پ َ ] (نف مرکب ) ذات الخف . نرم پای . ج ، سپل داران (= نرم پایان ، ذوات الخف ). رجوع به سپل شود.
سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
نرم پایلغتنامه دهخدانرم پای . [ن َ ] (اِ مرکب ) مخلوقی در هندوستان که دارای پاهای باریک و مفاصل چرم مانند می باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به نرم پایان شود. || (ص مرکب ) ذات الخف . سپل دار، چون فیل و اشتر و شترمرغ . (یادداشت مؤلف ).
سپللغتنامه دهخداسپل . [ س َ پ َ ] (اِ) سم شتر و ناخن فیل .(برهان ). سم شتر و فیل و هر جانور ذوات الاخفاف . (آنندراج ): فِرْسِن ؛ سپل شتر. (منتهی الارب ) : زمانی بکردار مست اشتری مرا پشت بسپرد زیر سپل . ناصرخسرو.
سپللغتنامه دهخداسپل . [ س َ پ َ ] (اِ) سم شتر و ناخن فیل .(برهان ). سم شتر و فیل و هر جانور ذوات الاخفاف . (آنندراج ): فِرْسِن ؛ سپل شتر. (منتهی الارب ) : زمانی بکردار مست اشتری مرا پشت بسپرد زیر سپل . ناصرخسرو.
بزرگ سپللغتنامه دهخدابزرگ سپل . [ ب ُ زُ س َ پ َ ] (ص مرکب ) جمل عیثوم ؛ شتر بزرگ سپل . (یادداشت دهخدا از منتهی الارب ). و رجوع به سپل شود.