خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپیداب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سپیداب
/sepidāb/
معنی
= سفیداب
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سفیداب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپیداب
واژگان مترادف و متضاد
سفیداب
-
سپیداب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sepidāb = سفیداب
-
واژههای مشابه
-
سپیدآب
لغتنامه دهخدا
سپیدآب . [ س َ/ س ِ ] (اِ مرکب ) از قلع و سرب و روی و توتیا سازندبطریق احتراق و در امراض عین و جایهای دیگر بکار برند و اسپیداج معرب آن است . (انجمن آرا) : اگر هشیار اگر سرمست بودی سپیدآبش چو گل بر دست بودی . نظامی .شرفنامه را تازه کردم نوردسپیدآب را ...
-
واژههای همآوا
-
سپیدآب
لغتنامه دهخدا
سپیدآب . [ س َ/ س ِ ] (اِ مرکب ) از قلع و سرب و روی و توتیا سازندبطریق احتراق و در امراض عین و جایهای دیگر بکار برند و اسپیداج معرب آن است . (انجمن آرا) : اگر هشیار اگر سرمست بودی سپیدآبش چو گل بر دست بودی . نظامی .شرفنامه را تازه کردم نوردسپیدآب را ...
-
جستوجو در متن
-
whiting
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نهنگ، سفیداب، سپیداب، پودر گچ، ماهی نرم باله خوراکی اروپایی
-
پودر
لغتنامه دهخدا
پودر. (فرانسوی ، اِ) بمعنی غبار و گرد، و در تداول فارسیان گرد سپیدی که زنان بجای سپیدآب بکار برند.
-
سپتاک
لغتنامه دهخدا
سپتاک . [ س ِ ] (اِ) سفیدآبی که زنان بر روی مالند و نقاشان و مصوران بدان کار کنند. (آنندراج ) (برهان ). سپیدآب . (رشیدی ). سپیده . سفیداج . (شرفنامه ). سپیتاک : ز عکس خون عدو و بیاض دولت توبرد رخ شفق و صبح سرخی و سپتاک . منصور شیرازی (از رشیدی ).رجوع...
-
اسپیده
لغتنامه دهخدا
اسپیده . [ اِ دَ / دِ ] (اِ) سپیده . لک سپید. سپیدی چشم . (رشیدی ): و اسپیده ٔ چشم که از قرحه پدید آمده باشد زائل گرداند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || تخمه ٔ اطفال از شیر که چون پنیری شیر خورده برگرداند. || سپیدی صبح . (رشیدی ). || سپیدآب که زنان بر روی...
-
طوطک
لغتنامه دهخدا
طوطک . [ طو طَ ] (اِ) طوطی . ببغاء. اسم عامی طوطی است که بعربی ببغاء نامند. (فهرست مخزن الادویه ): و اندر دشتها و بیابانهای وی [ هندوستان ] جانوران گوناگونند، چون پیل و گرگ و طاووس و کرکوی و طوطک و شارک و آنچه بدین ماند. (حدود العالم ).بر الواح ایوان...
-
اسفیداج
لغتنامه دهخدا
اسفیداج . [ اِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب سفیداب یا سفیدا، چه در کلمه ای که آخر آن الف باشد در حالت تعریب جیم زیاده کنند و در عرف آنرا سفیده ٔ کاشغری گویند. (غیاث ). اسفیذاج ، بالکسر؛ سپیده و معرّب آن است ، و آن خاکستر قلعی است و اسرب ، اذا شدّد علیه ا...