سپیدجامگانلغتنامه دهخداسپیدجامگان . [ س َ / س ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) سفیدپوشان . (آنندراج ). || آتش پرستان . مبیضه ، از اصحاب مقنع. مقابل سیاه جامگان که عباسیان باشند. از بیعت کنندگان مقنع که آنان را بیض الثیاب و مبیضه یا مقنعه نیز گ
سیاه جامگانلغتنامه دهخداسیاه جامگان . [ م َ / م ِ ] (اِخ )عباسیان . مقابل سپیدجامگان . رجوع به عباسیان شود.
سفیدجامگانلغتنامه دهخداسفیدجامگان .[ س َ / س ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) سپیدجامگان طرفداران حکیم بن واصل عطا را گویند : آن دهقان نامه ای کرد سوی جبرئیل و گفت یا امیر بیچاره شدم از بس غارت که بمیان ما اندر است از ج
مقنعیهلغتنامه دهخدامقنعیه . [ م ُ ق َن ْ ن َ عی ی َ ] (اِخ ) رجوع به سپیدجامگان و خاندان نوبختی اقبال ذیل مبیضه ص 262 شود.
مبیضیلغتنامه دهخدامبیضی . [ م ُ ب َی ْ ی ِ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از شیعه که لوای آنان برخلاف لوای بنی عباس سفید بود و جمعی از اینان در حوالی بخارا به این نام موسومند. (از الانساب سمعانی ) (ازلباب الانساب ). و رجوع به مبیضة و سپیدجامگان شود.
بیضلغتنامه دهخدابیض . (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود : حدود بیض را با خدود بیض مضاف کنند. (جهانگشای جوینی ). || ج ِ ابیض . (منتهی الارب ). سپیدها. در بیت ذیل معنی مفرد کلمه مرادست چنانکه در کلمه ٔ سود نیز : چون بزای