پیشکارلغتنامه دهخداپیشکار. (اِ مرکب ، ص مرکب ) شاگرد و مزدور. (برهان ). || خادم . خادمه . سرپائی . پیشخدمت . خدمتکار. پرستنده . فرمانی . فرمانبرداری . مطیع. بزرگترین چاکر و نوکر هر مرد بزرگ و صاحب دستگاه که نیابت کارهای او کند. مقابل پیشگاه : نه ماه سیامی نه ماه فلک
شقارلغتنامه دهخداشقار. [ ش َ ] (اِخ ) جزیره ای است میان اوال و قطر و در آن ده های بسیاری است . مردم آن از قبیله ٔ بنوعامربن حارث بن انمار... هستند. (از معجم البلدان ج 4).
شقارلغتنامه دهخداشقار. [ ش ُق ْ قا ] (ع اِ) یک قسم ماهی که کوهان دراز دارد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ شَقِر. (ناظم الاطباء). رجوع به شقر شود. || لاله یا گیاهی دیگر است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). شقائق النعمان . (اقرب الموارد).
شکائرلغتنامه دهخداشکائر. [ ش َ ءِ ] (ع اِ) پیشانیها. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). واحد آن شکیرة است . (از اقرب الموارد). و رجوع به شکیرة شود.
سکارلغتنامه دهخداسکار. [ س ِ / س َ / س ُ ] (اِ) هرن آن را از ریشه ٔ «سکارنه [ » «گارمو» اوستایی ] به معنی زغال سوخته دانسته . ولی هوبشمان این وجه اشتقاق رامشکوک میداند. افغانی «اسکور» (زغال ). رجوع به سکارو شود. (از حاشیه ٔ ب
سکارلغتنامه دهخداسکار. [ س َک ْ کا ] (ع ص ) نبیذفروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء). نباذ. (اقرب الموارد).
سکارلغتنامه دهخداسکار. [ س ِ / س َ / س ُ ] (اِ) هرن آن را از ریشه ٔ «سکارنه [ » «گارمو» اوستایی ] به معنی زغال سوخته دانسته . ولی هوبشمان این وجه اشتقاق رامشکوک میداند. افغانی «اسکور» (زغال ). رجوع به سکارو شود. (از حاشیه ٔ ب
سکارلغتنامه دهخداسکار. [ س َک ْ کا ] (ع ص ) نبیذفروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء). نباذ. (اقرب الموارد).
ماداگاسکارلغتنامه دهخداماداگاسکار. (اِخ ) جزیره ٔ بزرگی است در اقیانوس هند که بوسیله ٔ کانال موزامبیک از قاره ٔ آفریقا جدا شده و در حدود 592000 کیلومتر مربع وسعت و 56577000 تن سکنه دارد. مرکز آن «تاناناریو» و شهرهای عمده ٔ آن ماژون
لسکارلغتنامه دهخدالسکار. [ ل ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در «پیرنه ٔ سفلی » از ولایت پو به فرانسه ، دارای راه آهن و 1871 تن سکنه است .
ناترسکارلغتنامه دهخداناترسکار. [ ت َ ] (ص مرکب ) ناپرهیزگار. مقابل ترسکار : ز دستان زن هر که ناترسکارروان با خرد نیستش سازگار.(گرشاسب نامه ).