صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
پاخورۀ برنجcrown sheath rot of rice, rice crown sheath rotواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بیماری قارچی که در آن غلاف طوقۀ برنج قهوهای تیره میشود و بوتۀ آن میخوابد
گزارش کار دوربینdope sheet, caption sheet, cap sheetواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی از نماهای فیلمبرداریشده و همچنین فهرستی از محتوای حلقههای فیلم
سیادتلغتنامه دهخداسیادت . [ دَ ] (ع مص ) سیادة. رجوع به سیادة شود. || (اِمص ) بزرگی . سرداری . (غیاث ). مهتری : مهتران ... قصد زیردستان از مذهب سیادت محظور شناسد. (کلیله و دمنه ). معرفت قوانین سیادت و سیاست در جهانداری اصلی معتبر است . (کلیله و دمنه ).
سیادهنلغتنامه دهخداسیادهن . [ دَ هََ ] (اِخ ) نامی است که فرهنگستان بجای آن تاکستان را وضع کرده است . (از فرهنگستان ).
سیادةلغتنامه دهخداسیادة. [ دَ ] (ع مص ) مهتر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). بزرگی . سرداری . (آنندراج ). رجوع به سیادت شود.
سیاداورانلغتنامه دهخداسیاداوران . [ وَ ] (اِ) ساداوران است و گفته اند عصاره ای است که از بیخ درخت جوز جاری گردد. (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به صیدنه شود.
سیادتلغتنامه دهخداسیادت . [ دَ ] (ع مص ) سیادة. رجوع به سیادة شود. || (اِمص ) بزرگی . سرداری . (غیاث ). مهتری : مهتران ... قصد زیردستان از مذهب سیادت محظور شناسد. (کلیله و دمنه ). معرفت قوانین سیادت و سیاست در جهانداری اصلی معتبر است . (کلیله و دمنه ).
سیادهنلغتنامه دهخداسیادهن . [ دَ هََ ] (اِخ ) نامی است که فرهنگستان بجای آن تاکستان را وضع کرده است . (از فرهنگستان ).
سیادةلغتنامه دهخداسیادة. [ دَ ] (ع مص ) مهتر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). بزرگی . سرداری . (آنندراج ). رجوع به سیادت شود.
سیاداورانلغتنامه دهخداسیاداوران . [ وَ ] (اِ) ساداوران است و گفته اند عصاره ای است که از بیخ درخت جوز جاری گردد. (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به صیدنه شود.
کوسیادلغتنامه دهخداکوسیاد. (اِ) سنگ سیاهی باشد که سوهان در آن کار نکند و چون در آب گذارند ماهیان بر آن جمع شوند. گویند مکلس آن را یعنی سوخته ٔ آن را با آهن ضم کنند سیماب را منعقد سازد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کرسیادلغتنامه دهخداکرسیاد. [ ] (اِ) سنگی سیاه و خشن است به سختی چنانکه سوهان بر او کار نکند. چون او را کلس کنند کلس او سفید شودو آن کلس سفید با نوشادر ضم کرده یک جزء بر هفت جزءزیبق نهند منعقد شود و متطرق گردد. (نزهةالقلوب ).