ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
اوزةدیکشنری عربی به فارسیقاز , غاز , ماده غاز , گوشت غاز , ساده لوح واحمق , سيخ زدن به شخص , به کفل کسي سقلمه زدن , مثل غاز يا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن , اتو , اتو کردن , هيس , علا مت سکوت
سیخلغتنامه دهخداسیخ . (اِ) سانسکریت «سیخا» (نوک نیش )، کردی «سیخی ، سیخو» (فتیله )، بلوچی «سیه ، سی » (سیخ )، افغانی «سیخ » ، گیلکی «سخ » ، معرب «سیخ »، ترکی «شیش »، «تفس ». قطعه ٔ آهنی باریک و دراز که قطعات گوشت را بدان کشند و کباب کنند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). باب زن چه از آهن و چ
سیخلغتنامه دهخداسیخ . [ س َ ] (ع مص ) درآمدن در چیزی نرم . || استوار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سیخفرهنگ فارسی عمید۱. آلت فلزی که تکههای گوشت را به آن میکشند و روی آتش کباب میکنند.۲. هر چیز راست و نوکتیز فلزی یا چوبی مانند سوزن و خار و سرشاخۀ نازک درخت.۳. (قید) [عامیانه، مجاز] راست؛ مستقیم.
سیخلغتنامه دهخداسیخ . (اِ) سانسکریت «سیخا» (نوک نیش )، کردی «سیخی ، سیخو» (فتیله )، بلوچی «سیه ، سی » (سیخ )، افغانی «سیخ » ، گیلکی «سخ » ، معرب «سیخ »، ترکی «شیش »، «تفس ». قطعه ٔ آهنی باریک و دراز که قطعات گوشت را بدان کشند و کباب کنند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). باب زن چه از آهن و چ
سیخلغتنامه دهخداسیخ . [ س َ ] (ع مص ) درآمدن در چیزی نرم . || استوار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
وسیخلغتنامه دهخداوسیخ . [ وَ ] (اِ) نباتی است کوهی در سنگ روید و در بهار بوی لیمو دهد، و آن را به شیراز لیمودارو گویند. طبیعت آن گرم و خشک بود. خازگِن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به وشیج و وشیگ و وسنگ شود.