سیر شدنگویش اصفهانی تکیه ای: sir bebiyan طاری: ser vâboy(mun) طامه ای: ser boboɂan طرقی: ser vâboymun کشه ای: ser beboymun نطنزی: ser baboyan
سیر شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیزار شدن، نفرتزده شدن، بیمیل شدن، بیرغبت گشتن، ملول گشتن، متنفر شدن، دلزده شدن ≠ راغبگشتن، مشتاق شدن ۲. خسته شدن ۳. دستکشیدن، رها کردن، گریزان شدن ۴. اشباع
سیر شدنلغتنامه دهخداسیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مستغنی گشتن . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). بی نیاز شدن : سکندر نخواهد شد از گنج سیروگر آسمان را سر آرد بزیر. فرد
سیر شدنگویش خلخالاَسکِستانی: sir âbiy.e دِروی: sir â.bi.en شالی: sir âbiy.an کَجَلی: sir â.bi.y.an کَرنَقی: sir âb.an کَرینی: sir âbiy.an کُلوری: sir âbiy.an گیلَوانی: sir âber.
سیر شدنلغتنامه دهخداسیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مستغنی گشتن . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). بی نیاز شدن : سکندر نخواهد شد از گنج سیروگر آسمان را سر آرد بزیر. فرد
جانلغتنامه دهخداجان . (اِ) بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه (فکر کردن ) است . و بقول مولر و یوستی جان با کلمه ٔ اوستائی گیه (زندگی کردن ) از یک ریشه است ولی هوبشمان آنرا ص
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ِ ] (اِ) رحم و شفقت و محبت . (برهان قاطع). محبت . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). دوستی و مودت و محبت و رحم و نرم دلی و شفقت و مروت . (نا
دیدهلغتنامه دهخدادیده . [ دی دَ / دِ ] (اِ) چشم . (برهان ) (جهانگیری ). قسمتی از چشم که بدان بینند یا جزئی از جهاز بینائی که پلک و مژه از آن مستثناست . (یادداشت مؤلف ). ج ، دید
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمدبن مفلح ب