سیلگاهلغتنامه دهخداسیلگاه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) موضعی که سیل در آن واقع شود. (آنندراج ). محل سیل . (ناظم الاطباء). زمینی که سیل در آن جریان یابد. سیل گیر. (فرهنگ فارسی معین ). مسیل . معبر سیل . || کنایه از دنیا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
سلاءةلغتنامه دهخداسلاءة. [ س ُل ْ لا ءَ ] (ع اِ) خار خرمابن . ج ، سلاء. یکی سُلاّء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سلاحلغتنامه دهخداسلاح . [ س ِ ] (ع اِ) آلة که بدان جنگ کنند. (غیاث ). ساز جنگ . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار) (زمخشری ). آلت جنگ ، چون تیغ و خنجر و مانند آن ، اسلحه جمع آن است . (آنندراج ). آلتی که بدان جنگ کنند مانند شمشیر و قداره و نیزه وقمه
سلاحلغتنامه دهخداسلاح . [ س ُ ] (ع اِ) سرگین و سرگین ستور. غایط. (ناظم الاطباء). سرگین ستور یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سلاحیلغتنامه دهخداسلاحی . [ س ِ ] (ص نسبی ) سلاحدار. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). سپاهی . (غیاث ). سلاحدار. ساز جنگ برخود برگرفته . سپاهی . (ناظم الاطباء) : بارگهت راست بهنگام بارمهر سلاحی و فلک پرده دار. امیرخسرو (از آنندراج ).بو
سیلگهلغتنامه دهخداسیلگه . [ س َ / س ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) سیلگاه : وز آن سیلگه وآن خطر ساختن طلسمی بدان گونه پرداختن . نظامی .رجوع به سیلگاه شود.
غبیبلغتنامه دهخداغبیب . [ غ َ ] (ع اِ) سیلگاه کوچک و تنگ که در کوه یا در زمین ایجاد شود. || (ص ) گوشت شب مانده . (اقرب الموارد).
امتطاحلغتنامه دهخداامتطاح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بلند و بسیار گردیدن آب رودبار. (ناظم الاطباء). بسیار و بلند شدن آب سیلگاه . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).