سینه کشیدنلغتنامه دهخداسینه کشیدن . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قوت نمودن و زور کردن . (برهان ) (آنندراج ). قوت کردن . زور نمودن . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از خوشوقت شدن . (انجمن آرای ناصری ). || سینه بر روی
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
تاسهکِشpurse seiner, seine boat, seiner, purse boatواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شناور ماهیگیری که تاسه به پاشنۀ آن متصل میشود
تاسهpurse seine, purse, seine, purse net, seine netواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
داغ کشیدنلغتنامه دهخداداغ کشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داغ برکشیدن . داغ کردن . داغ بر رخ یا سینه کشیدن کسی را. نشان بر او از آهن تفته نهادن علامت بندگی را : پیش یکران ضمیرش عقل راداغ بر رخ کش به لالائی فرست . خاقانی .دل میکشد بداغ تو
برآوردنلغتنامه دهخدابرآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل ر
سینهلغتنامه دهخداسینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) معروف است و به عربی صدر گویندش . (برهان ).صدر. (آنندراج ). بر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صاف ، لطیف ، روشن ، صبح و صبح پرور از صفات و آب شیر، آئینه ٔ بلور، پرنیان ، یاسمن ، یاسمن برگ ، ترنج از تشبیهات اوست و در سینه ٔ ع
سینهفرهنگ فارسی عمید۱. استخوانبندی بالای شکم از گردن به پایین که در میان آن قلب و ریهها قرار دارد.۲. [مجاز] پستان.۳. [مجاز] ریه.۴. [مجاز] بخش جلو هرچیز.⟨ سینه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]۱. پیش انداختن و به جلو راندن؛ در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به
دسینهلغتنامه دهخدادسینه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) دسین . خُم باشد اعم از خم سرکه و غیره . (برهان ) (از جهانگیری ). و رجوع به دسین شود.
دوسینهلغتنامه دهخدادوسینه . [ دُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پهلوی دژ بخش بانه ٔ شهرستان سقز. واقعدر 18 هزارگزی خاور بانه . 150 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5<
حریرسینهلغتنامه دهخداحریرسینه . [ ح َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه سینه و بری به نرمی حریر دارد. نرم سینه . (شرفنامه ٔ منیری ) : صعب تغابنی بود حور حریرسینه رالاف زنی خارپشت از صفت سمن بری .خاقانی .
پهن سینهلغتنامه دهخداپهن سینه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دارای سینه ٔ گشاده و فراخ . دارای صدری عریض .
پیاسینهلغتنامه دهخداپیاسینه . [ ن َ ] (اِخ ) نام رودخانه ای در ایالت ینی سئی ، واقع در جهت شرقی از سیبری و از دریاچه ای بهمین اسم و نیز از برکه های کوچک دیگر سرچشمه میگیرد و گاهی بسوی مشرق و زمانی بسمت مغرب متمایل میشود و سپس بطرف شمال روان میگردد و دو رود دودپیتا و آگاپه را با خود همراه می سازد