شاخص شیمیدرمانیchemotherapeutic indexواژههای مصوب فرهنگستان1. رابطة میان سمیت یک ماده برای بدن و سمیت آن برای انگلها 2. شاخصی که نشاندهندة میزان سمیت انتخابی داروی شیمیدرمانی است
شاخصلغتنامه دهخداشاخص . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بلند برآمده از هر چیزی . مرتفع. (اقرب الموارد). || تیر که ازبالای نشان درگذرد. سهم شاخص . (منتهی الارب ). تیر که ازروی نشانه بشود. (مهذب الاسماء). تیر که از آماج گذشته باشد. || چشمی که وا گشوده نهاده باشد. (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ص <span cla
شاخصفرهنگ فارسی عمید۱. برآمده؛ مرتفع.۲. چشمگیر؛ برجسته.۳. (اسم) [مجاز] پارامتر؛ آنچه مقدارش ماهیت چیزی را معین میکند.۴. (اسم) خطکش مدرجی که در نقشهبرداری استفاده میشود.۵. (اسم) [مجاز] نمودار؛ نماینده.۶. (اسم) [مجاز] علامتی که در آفتاب برای تعیین و تشخیص وقت ظهر نصب میکنند؛ ساعت آفتابی
شاخصدیکشنری فارسی به انگلیسیbarometer, distinctive, indicative, index, parameter, pre-eminent, preeminent, standard
شاخصلغتنامه دهخداشاخص . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بلند برآمده از هر چیزی . مرتفع. (اقرب الموارد). || تیر که ازبالای نشان درگذرد. سهم شاخص . (منتهی الارب ). تیر که ازروی نشانه بشود. (مهذب الاسماء). تیر که از آماج گذشته باشد. || چشمی که وا گشوده نهاده باشد. (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ص <span cla
شاخصفرهنگ فارسی عمید۱. برآمده؛ مرتفع.۲. چشمگیر؛ برجسته.۳. (اسم) [مجاز] پارامتر؛ آنچه مقدارش ماهیت چیزی را معین میکند.۴. (اسم) خطکش مدرجی که در نقشهبرداری استفاده میشود.۵. (اسم) [مجاز] نمودار؛ نماینده.۶. (اسم) [مجاز] علامتی که در آفتاب برای تعیین و تشخیص وقت ظهر نصب میکنند؛ ساعت آفتابی
شاخصدیکشنری فارسی به انگلیسیbarometer, distinctive, indicative, index, parameter, pre-eminent, preeminent, standard
شاخصلغتنامه دهخداشاخص . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بلند برآمده از هر چیزی . مرتفع. (اقرب الموارد). || تیر که ازبالای نشان درگذرد. سهم شاخص . (منتهی الارب ). تیر که ازروی نشانه بشود. (مهذب الاسماء). تیر که از آماج گذشته باشد. || چشمی که وا گشوده نهاده باشد. (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ص <span cla
متشاخصلغتنامه دهخدامتشاخص . [ م ُ ت َ خ ِ ] (ع ص ) کار مختلف و متفاوت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مختلف و متفاوت و جدا و ممتاز. (ناظم الاطباء).
شاخصفرهنگ فارسی عمید۱. برآمده؛ مرتفع.۲. چشمگیر؛ برجسته.۳. (اسم) [مجاز] پارامتر؛ آنچه مقدارش ماهیت چیزی را معین میکند.۴. (اسم) خطکش مدرجی که در نقشهبرداری استفاده میشود.۵. (اسم) [مجاز] نمودار؛ نماینده.۶. (اسم) [مجاز] علامتی که در آفتاب برای تعیین و تشخیص وقت ظهر نصب میکنند؛ ساعت آفتابی
خودروِ شاخصfloating carواژههای مصوب فرهنگستانوسیلۀ نقلیهای که با سرعت میانگینِ تردد در طول جاده حرکت میکند بهطوریکه شمار خودروهایی که از آن سبقت میگیرند برابر باشد با شمار خودروهایی که از آنها سبقت میگیرد
دورۀ موج شاخصsignificant wave periodواژههای مصوب فرهنگستاندورۀ تناوب موج شاخص در مجموعهای از امواج معین