شاخ نباتلغتنامه دهخداشاخ نبات . [ خ ِ ن َ ] (اِخ ) نام افسانه ای معشوقه ٔ خواجه ٔ شیراز. (آنندراج ).
شاخ نباتلغتنامه دهخداشاخ نبات . [ خ ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه بصورت شاخ در کوزه های نبات بر رشته ها بسته شود. (غیاث اللغات ). شاخه هایی از نبات متبلور که درون کاسه نبات
شاخناتلغتنامه دهخداشاخنات . [ خ ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش درمیان از شهرستان بیرجند واقعدر خاور بیرجند، از نود آبادی تشکیل شده که مجموع نفوس آنها در حدود 27550 تن است . ق
شاخلغتنامه دهخداشاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در
کشفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکه اش؛ که او را: ◻︎ حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو / کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است (حافظ: ۹۶).
کرکروهنلغتنامه دهخداکرکروهن . [ ک َ ک َ هَِ ] (اِ) معجونی باشد از کبابه ٔ شکافته و فلنجه و بسباسه و صندل و مقاصری و سنبل الطیب و مازو و عسل و قوت دل دهد و قبض آرد. (برهان ) (آنندرا
کهیانالغتنامه دهخداکهیانا. [ ک َهَْ ] (معرب ، اِ) (از سریانی ) دوایی است که آن را به عربی عودالصلیب گویند، بر مصروع آویزند نافع باشد. (از برهان ). عودالصلیب . (از دزی ج 2 ص 496).
کنگلغتنامه دهخداکنگ . [ ک َ ] (اِ) به معنی بال است یعنی سرانگشتان دست آدمی تا دوش . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). بازوی انسان . (غیاث ). بال باشد و آن از سر انگشتان است تا بازو و کت