شادکامهلغتنامه دهخداشادکامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کامروا : از بهر آنکه مال ده و شادکامه بودبودند خلق زو بهمه وقت شادمان . منوچهری .|| (اِ مرکب ) هنگامه و همهمه و غوغا. (ناظم الاطباء). || خشنودی از
شادکامه کردنلغتنامه دهخداشادکامه کردن . [ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خندیدن به مصیبت و تشویش دیگران . (شعوری ). خشنود شدن از رنج و آزار دیگری . (ناظم الاطباء): اشمات ؛ شادکامه کردن دشمن . (مصادر زوزنی ).
شادکامیلغتنامه دهخداشادکامی . (حامص مرکب ) خرمی . کامروایی . خوشحالی : بهار خرم نزدیک آمد از دوری بشادکامی نزدیک شد نه مندوری . جلاب بخاری (از لغت فرس ).نماند چنین دان جهان بر کسی درو شادکامی نیابی بسی . فردو
شادکامه کردنلغتنامه دهخداشادکامه کردن . [ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خندیدن به مصیبت و تشویش دیگران . (شعوری ). خشنود شدن از رنج و آزار دیگری . (ناظم الاطباء): اشمات ؛ شادکامه کردن دشمن . (مصادر زوزنی ).
مال دهلغتنامه دهخدامال ده . [ دِ ه ْ ] (نف مرکب ) مال دهنده . منعم . معطی . بخشنده : جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست مدح ملکی مال دهی شکرستانی . فرخی .از بهر آنکه مال ده و شادکامه بودبودند خلق زو به همه وقت شادمان . <p cla
اشماتلغتنامه دهخدااشمات . [ اِ ] (ع مص ) شاد گردانیدن کسی را به غم دشمن : اشمته اﷲ به ؛ شاد گرداند او را خدای به غم دشمن .(منتهی الارب ). شاد شدن به غم دشمن . (آنندراج ). شادکامه کردن دشمن . (زوزنی ). شادمانه کردن دشمن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). شادکام کر
کامهلغتنامه دهخداکامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) کام و مراد و خواهش و مطلب و مقصد باشد. (برهان ) (غیاث ) (فرهنگ نظام ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : کسی کآورد رازدل را پدیدز گیتی به کامه نخواهد رسید. ابوشکور بل
شادکامه کردنلغتنامه دهخداشادکامه کردن . [ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خندیدن به مصیبت و تشویش دیگران . (شعوری ). خشنود شدن از رنج و آزار دیگری . (ناظم الاطباء): اشمات ؛ شادکامه کردن دشمن . (مصادر زوزنی ).