شارت و شورتلغتنامه دهخداشارت و شورت . [ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اشتلم . لاف و گزاف . هارت و هورت . دعاوی باطل . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شات و شوت شود.
شارت و شورت کردنلغتنامه دهخداشارت و شورت کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داد و فریاد راه انداختن . اشتلم و هارت و هورت کردن . لاف زدن . رجوع به شات و شوت کردن شود.
سیگارتلغتنامه دهخداسیگارت . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) سیگار. رجوع به سیگار شود. || قرقره ٔ باریک دارای نخی نازک (نخ یا ابریشم ) که برای نازک دوزی و پس دوزی بکار میرود. (فرهنگ فارسی معین ).
شاردلغتنامه دهخداشارد. [ رَ ] (اِخ ) شارذ. نام بتخانه ای است در کشمیر. رجوع به تحقیق ماللهند ص 56 و 57 شود.
شاردلغتنامه دهخداشارد. [ رِ ] (ع ص ) مجازاً به معنی پریشان . (غیاث اللغات ). سرگردان . یاوه . گریخته . (یادداشت مؤلف ).
شاردلغتنامه دهخداشارد. [ رِ ](ع ص ) استر رمنده . (دهار). رمنده . (منتهی الارب ). رموک . گریزنده . نفور. چموش . شموس . جموح . (منتهی الارب ).فرار. هارب . ج ، شَرَد. (اقرب الموارد) : عصمت یا نار کونی باردالاتکون النار حراً شاردا.(مثنوی ).</p
شاط و شوطلغتنامه دهخداشاط و شوط. [ طُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) شات و شوت . شارت و شورت . هارت و هورت . لاف و گزاف . اشتلم .گفتار یاوه و بیهوده و هرزه . (ناظم الاطباء). رجوع به شات و شوت ، شارت و شورت و شارت و شورت کردن شود.
شارت و شورت کردنلغتنامه دهخداشارت و شورت کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داد و فریاد راه انداختن . اشتلم و هارت و هورت کردن . لاف زدن . رجوع به شات و شوت کردن شود.
بشارتلغتنامه دهخدابشارت . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) شیخ محمدعلی بن بشارت آل موجی نجفی ، او راست : ریحانةالنحو و نشوةالسلاقة و شرح نهج البلاغه . رجوع به الذریعه ج 9 ص 138 شود.
بشارتلغتنامه دهخدابشارت . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) نام خادم سلطان مسعود بنقل بیهقی : کلیدها بدست خادمی است که ویرا بشارت گویند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 117، چ فیاض ص 122).
بشارتلغتنامه دهخدابشارت . [ ب ِ رَ ] (اِخ )دهی از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز. سکنه 140 تن . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).