شاشلغتنامه دهخداشاش . (اِ) معروف است و به عربی بول گویند. (برهان قاطع). اسم فارسی بول است که کمیز نیز نامند.(فهرست مخزن الادویه ). بول و کمیز. شاشیدن مصدر آن . (آنندراج ). پیشاب . (غیاث اللغات ). آبی که بتوسط کلیه از خون جدا و در مثانه جمع و خارج گردد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شاشه . آب
شاشلغتنامه دهخداشاش . (اِخ ) (نهرالشاش ) آب شاش . رود چاچ . جیحون . سیر دریا. اسم متداول رود بزرگ جگسارتس که اعراب سیحون مینامیدند و شهر مهم چاچ در حوالی آن واقع بود. رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 462 و 506 شود. حمداﷲ مستوف
شاشلغتنامه دهخداشاش .(ع اِ) عمامه . (دیوان البسه ٔ مولانا نظام قاری ، فرهنگ دیوان ص 201). دستار. (منتخب اللغات ) : از گلفتنت عقد نیاید بشماری تا بسته ٔ پیچ و شکن شیله و شاشی . نظام قاری (دیوان البسه ص <sp
سس پنیرcheese sauceواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع سسهای سفید طعمدارشده با پنیر که عمدتاً برای پوشش دادن برخی از غذاها مانند نیرشته یا ماهی، به کار میرود
سس پیالهایdipping sauce, dipواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع چاشنیهایی که ویژة غذاهای انگشتی و نانها و برگک سیبزمینی و سبزیجات است و در ظروف دهانگشاد و کاسهمانند عرضه میشود تا بتوان خوراک را مستقیماَ و بههنگام صرف غذا در آن غوطهور یا به آن آغشته کرد
لرزهیاب بالای چاهuphole geophone, shotpoint seis, bug 3, uphole seisواژههای مصوب فرهنگستانلرزهیاب مستقر در نزدیکی دهانۀ چال انفجار
خشککن خلأvaccum dryer, sous vide (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانخشککنی که مواد غذایی را تحت فشار کمتر از اتمسفر و در دمای پایین خشک میکند
شاشترلغتنامه دهخداشاشتر. [ ت َ ] (اِ) به زبان سنسکریت نام علم عقاید و فقه هنود است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
شاشروملغتنامه دهخداشاشروم . [ ] (اِخ ) نام ناحیتی در کوهستان کردستان . رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 35 شود.
شاشالغتنامه دهخداشاشا. (آرامی ، اِ)توده و کلاف پنبه . انستاس کرملی صاحب نشوءاللغة العربیة گوید «شوشه » کلمه ٔ عامیانه ٔ شامی و معنای آن توده ٔ از هر چیزی است و آن از اصل آرامی «شاشا» بمعنی توده و کلاف پنبه مأخوذ است . (نقود العربیة ص 178).
شاش بزرگلغتنامه دهخداشاش بزرگ . [ ش ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه خاصه کودکان غایط و مدفوع انسان . مقابل شاش کوچک که ادرار است .
شاشترلغتنامه دهخداشاشتر. [ ت َ ] (اِ) به زبان سنسکریت نام علم عقاید و فقه هنود است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
شاشروملغتنامه دهخداشاشروم . [ ] (اِخ ) نام ناحیتی در کوهستان کردستان . رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 35 شود.
شاش زدنلغتنامه دهخداشاش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاشیدن . خاصه شاشیدن موش و گربه به چیزی . || شاشه زدن . ترشح و لعاب زدن : نشست و سخن را همی خاش زدزآب دهن کوه را شاش زد. (رودکی ).رجوع به فرهنگ سروری ، ذیل «خس و خاش » و احوال و اشعار
دشاشلغتنامه دهخدادشاش . [ دَش ْ شا ] (ع ص ) آنکه حبوب و دانه ها را بکوبد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
حشاشلغتنامه دهخداحشاش . [ ح َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد. || یک تن قرمطی . فاطمی . ملحد. ج ، حشاشین . اسماعیلی . سبعی . باطنی . هفت امامی .
خشاشلغتنامه دهخداخشاش . [ خ َ ] (اِخ ) نام سپه دار افراسیاب . (از ولف ) : یکی نام بودش خشاش دلیرپیاده برفتی بر نره شیر.فردوسی .
خشاشلغتنامه دهخداخشاش . [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان ارجاسب در جنگ با گشتاسب . (یادداشت بخط مؤلف ).