شاقلغتنامه دهخداشاق . (ع ص ) بمعنی دشوار و با مشقت وسخت و با زحمت . (ناظم الاطباء). رجوع به شاق ّ شود.
شاقلغتنامه دهخداشاق . [ شاق ق ] (ع ص ) دشوار. کار دشوار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). صعب . دشوار. (منتهی الارب ). توان فرسا. طاقت فرسا. سخت . معضل .- تکلیف شاق ؛ تکلیف سخت و دشوار.- سفر شاق ؛ سفر دشوار و سخ
ساق بر ساق مالیدنلغتنامه دهخداساق بر ساق مالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) طپیدن و دست و پا زدن در حالت نزع . (آنندراج از بهار عجم ).
ریشه 3sagواژههای مصوب فرهنگستانزائدهای پرمانند در ضخامتهای متفاوت با سطوح خشن و نامنظم که عموماً از گوشههای زیرین قطعه با زوایای باز امتداد یافته است
حشاکلغتنامه دهخداحشاک . [ ح َش ْشا ] (اِخ ) نام رودی است . سرچشمه ٔ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیرة در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است . (معجم البلدان ).
شاقرةلغتنامه دهخداشاقرة. [ ق ِ رَ ] (اِخ ) ناحیه ای است در اندلس از اعمال شرقی طلیطله در آنجا حصاری است . (از معجم البلدان ).
شاقةلغتنامه دهخداشاقة. [ شاق ْ ق َ ] (ع ص ) مؤنث شاق . ج ، شواق . شقة شاقة؛ سختی بسیار سخت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (فرهنگ نظام ). صعب . دشوار. (غیاث ).- اعمال شاقة ؛ کارهای توان فرسا و سخت : محکوم به اعمال شاقة است ، محکوم به دهسال حبس با
شاقةلغتنامه دهخداشاقة. [ شاق ْق َ ] (ع اِ) آنچه از خرمابن برآید بمقدار یک وجب . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
شاقردلغتنامه دهخداشاقرد. [ ق ِ ] (اِخ )نام قریه ٔ بزرگی است واقع میان دقوقاء و اربل به عراق عرب و در آن دژ کوچکی باشد. (از معجم البلدان ).
شاقردیلغتنامه دهخداشاقردی . [ ق ِ ] (معرب ، اِ) معرب شاگرد، متعلم . این کلمه را به شاجردی نیز تعریب کرده اند. (یادداشت مؤلف ).
شاقرةلغتنامه دهخداشاقرة. [ ق ِ رَ ] (اِخ ) ناحیه ای است در اندلس از اعمال شرقی طلیطله در آنجا حصاری است . (از معجم البلدان ).
شاقةلغتنامه دهخداشاقة. [ شاق ْ ق َ ] (ع ص ) مؤنث شاق . ج ، شواق . شقة شاقة؛ سختی بسیار سخت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (فرهنگ نظام ). صعب . دشوار. (غیاث ).- اعمال شاقة ؛ کارهای توان فرسا و سخت : محکوم به اعمال شاقة است ، محکوم به دهسال حبس با
شاقةلغتنامه دهخداشاقة. [ شاق ْق َ ] (ع اِ) آنچه از خرمابن برآید بمقدار یک وجب . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
شاقردلغتنامه دهخداشاقرد. [ ق ِ ] (اِخ )نام قریه ٔ بزرگی است واقع میان دقوقاء و اربل به عراق عرب و در آن دژ کوچکی باشد. (از معجم البلدان ).
شاقردیلغتنامه دهخداشاقردی . [ ق ِ ] (معرب ، اِ) معرب شاگرد، متعلم . این کلمه را به شاجردی نیز تعریب کرده اند. (یادداشت مؤلف ).
تاج سر عشاقلغتنامه دهخداتاج سر عشاق . [ ج ِ س َ رِ ع ُش ْ شا ] (اِ مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ).
رشاقلغتنامه دهخدارشاق . [ رِ ] (ع ص ) ج ِ رَشیق . (ناظم الاطباء). رجوع به رَشیق شود. || ج ِ رَشقَیة. (ناظم الاطباء). رجوع به رشیقة شود.
متشاقلغتنامه دهخدامتشاق . [ م ُ ت َ شاق ق ] (ع ص ) رنج ده و آزاررسان و دل آزارنده مریکدیگر را. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).