سمپاشلغتنامه دهخداسمپاش .[ س َ ] (نف مرکب ) سم پاشنده . آنکه سم را در جایی بپاشد. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) آلتی فلزی که در درون آن سم ریزند و بوسیله ٔ پاشیدن محتوی آن ، حشرات را از بین برند. (فرهنگ فارسی معین ).
شاماسلغتنامه دهخداشاماس . (اِخ ) نام یکی از جزایر یونان است و با شین نقطه دار هم آمده است . (برهان قاطع). رجوع به شامس و شاماش شود.
سامیزلغتنامه دهخداسامیز. (اِ) بمعنی فسان ، و آن سنگی باشد که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنند. (برهان ) (آنندراج ). سنگ کارد و تیغ.(رشیدی ). قس ، سامان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
شاماسلغتنامه دهخداشاماس . (اِخ ) نام یکی از جزایر یونان است و با شین نقطه دار هم آمده است . (برهان قاطع). رجوع به شامس و شاماش شود.
شاخص آمادگی شبکهمندیnetworked readiness indexواژههای مصوب فرهنگستانمیزان آمادگی یک کشور برای مشارکت در توسعۀ فنّاوری اطلاعات و ارتباطات و بهرهمندی از آن اختـ . شاماش NRI