شامخلغتنامه دهخداشامخ . [ م ِ ] (ع ص ) بلند. مرتفع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).- جبال شامخات و شوامخ ؛ کوه های بلند. (از منتهی الارب ) : عاقلان را در جهان جائی نماندجز که در کهسارهای شامخات . ناصرخسرو.</p
سمخلغتنامه دهخداسمخ . [ س َ ] (ع مص ) بر سوراخ گوش زدن . و رسیدن بدان پس خسته کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به سوراخ گوش زدن چنانکه آن را خسته کند. (از اقرب الموارد). || برآمدن یا شکوفه برآوردن زراعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شمخلغتنامه دهخداشمخ . [ ش َ ] (ع مص ) بلند شدن کوه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بلند شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ) (دهار). سمق (که سین به شین و قاف به خاء تبدیل شده است ). (از نشوءاللغة ص 20). رجوع به سمق شود. ||
شمخلغتنامه دهخداشمخ . [ ش َ م َ ] (ع ص ) نیة شمخ ؛ نیت دور و بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شمخلغتنامه دهخداشمخ . [ ش ُم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شامخ . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شامخ شود.
شامخهفرهنگ فارسی عمید= شامخ: ◻︎ جبال شامخهاش با سپهر نجویگوی / چو عاشقی که کند راز دل به یار اظهار (قاآنی: ۳۸۸).
شمخلغتنامه دهخداشمخ . [ ش ُم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شامخ . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شامخ شود.
مکبحلغتنامه دهخدامکبح . [ م ُ ک َب ْ ب َ ] (ع ص ) بلند و مکبر و گویند انه لمکبح ؛ ای شامخ . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شامخ و عالی . مُکبَح . (از اقرب الموارد).
شامخهفرهنگ فارسی عمید= شامخ: ◻︎ جبال شامخهاش با سپهر نجویگوی / چو عاشقی که کند راز دل به یار اظهار (قاآنی: ۳۸۸).