شامخهفرهنگ فارسی عمید= شامخ: ◻︎ جبال شامخهاش با سپهر نجویگوی / چو عاشقی که کند راز دل به یار اظهار (قاآنی: ۳۸۸).
شوامخلغتنامه دهخداشوامخ . [ ش َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شامخة. شامخات . جبال ٌ شوامخ ؛ کوههای بلند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چیزهای بلند و بلندیها و این جمع شامخه است مشتق از شُموخ بمعنی بلند شدن . (غیاث اللغات ). شواهق . (یادداشت مؤلف ). || ج ِشامخ . (دستوراللغة). و رجوع به شامخ و ش
خداویردیلغتنامه دهخداخداویردی . [ خ ُ وِ ](اِخ ) وی دلاک و حمامی بود از اهل قزوین که شاهزاده ٔحیدرمیرزای صفوی فرزند شاه عباس اول را بقتل آورد. توضیح آنکه بر اثر جنگهای متمادی با عثمانیها، شاه عباس اول تصمیم بمصالحت گرفت و قرار شد یکی از شاهزادگان صفوی بدربار عثمانی رود و قرار صلح گذارد. برای این