شأملغتنامه دهخداشأم . [ ش َءْ م ْ ] (ع مص ) بدفالی آوردن کسی بر قوم خود و با «علی » نیز متعدی شود چون ؛ شأم علی قومه و شئم علیهم (مجهول )؛ بدفال گردید بر قوم خود و بدفال گردی
شأملغتنامه دهخداشأم . [ ش َءْم ْ ] (اِخ ) نام کشوری است . (از صحاح اللغة). ملک شام و آن شهری است که در سمت چپ قبله قرار گرفته است . (از اقرب الموارد). رجوع به شام شود.
پرستشگهلغتنامه دهخداپرستشگه . [ پ َرَ ت ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) معبد. پرستشگاه . صومعه . جای عبادت . عبادتگاه . پرستشکده . عبادتخانه : پرستشگهی بس کنم زین جهان سپارم ترا آنچه دارم نه
پرهیزکارلغتنامه دهخداپرهیزکار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پارسا. تقی ، متقی . باتقوی . دوری کننده ٔ از حرام . خویشتن دار (از حرام ). بارّ. زاهد. ناسک . مرتاض . صالح . برز. برزی ّ. وَرع . عفی
سزالغتنامه دهخداسزا. [ س ِ / س َ ] (ص ) پهلوی «سچاک « »سچاکیها» (شایسته ، شایستگی ) از ریشه ٔ «سچ » . «سچاک وار». رجوع به سزاوار و سزیدن شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). لایق
گذار کردنلغتنامه دهخداگذار کردن . [ گ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) عبور کردن . گذشتن . رد شدن : بگفتند کای پهلو نامدارنشاید از این جای کردن گذار.فردوسی .نهادند بر دشت هیزم دو کوه جهانی نظاره
اغلوطهلغتنامه دهخدااغلوطه . [ اُ طَ ] (ع اِ) سخن غلط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سخنی که در آن غلط باشد. (از اقرب الموارد). || کلام که بدان کسی را بغلط اندازند. (منتهی الارب )