شأملغتنامه دهخداشأم . [ ش َءْ م ْ ] (ع مص ) بدفالی آوردن کسی بر قوم خود و با «علی » نیز متعدی شود چون ؛ شأم علی قومه و شئم علیهم (مجهول )؛ بدفال گردید بر قوم خود و بدفال گردی
شأملغتنامه دهخداشأم . [ ش َءْم ْ ] (اِخ ) نام کشوری است . (از صحاح اللغة). ملک شام و آن شهری است که در سمت چپ قبله قرار گرفته است . (از اقرب الموارد). رجوع به شام شود.
خطلغتنامه دهخداخط. [ خ َطط ] (ع مص ) گائیدن زن رابجماع خط. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خط المراءة خطا. (منتهی الارب ). || کم و اندک خوردن . (منتهی
مشؤوملغتنامه دهخدامشؤوم . [ م َ ئو ] (ع ص ) مَشوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). بمعنی منحوس صحیح است چه این صیغه اسم مفعول است از شام یشام مشؤوما
مبارکلغتنامه دهخدامبارک . [ م ُ رَ ] (ع ص ) برکت کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ) (ترجمان القرآن ). با برکت . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 چ 2 ص 231). برکت داده شده . و قوله تعالی : و
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّ