شانه کردنلغتنامه دهخداشانه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با شانه مو را باز کردن و پاک کردن . (فرهنگ نظام ). بمعنی شانه زدن . (بهار عجم ) (آنندراج ). خوارکردن و از هم باز کرد
خشک شانه کردنلغتنامه دهخداخشک شانه کردن . [ خ ُ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تکبرکردن . غرور ورزیدن . (مجموعه ٔ مرادفات ) : بهانه ها بمیندیش و عذر را بگذارمرا بگیر ز بالا و خشک شانه مکن
صغصاغلغتنامه دهخداصغصاغ . [ ص ِ] (ع مص ) شانه کردن موی کسی را و به روغن اندودن . || نیک چرب کردن اشکنه را. (منتهی الارب ).
شاندنلغتنامه دهخداشاندن . [ دَ ] (مص ) بمعنی شانه کردن : همی شاند؛ یعنی : پیوسته شانه میکرد. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 61). شانه کردن بود. (فرهنگ جهانگیری ). شانه کردن باشد.(بره
اشقاءلغتنامه دهخدااشقاء. [ اِ ] (ع مص ) بدبخت کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). بدبخت گردانیدن . به رنج آوردن . (آنندراج ). || شانه کردن موی . (منتهی الارب ).
تسبیدلغتنامه دهخداتسبید. [ ت َ ] (ع مص ) موی ستردن و از بیخ برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). از بیخ برکندن موی چنانکه به پوست بچسبد: سبد شعره ؛ استأصله حتی الز