خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاهد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شاهد
/šāhed/
معنی
۱. [جمع: شُهود] (حقوق) کسی که در دادگاه دربارۀ موضوع مورد بحث شهادت میدهد.
۲. کسی که امری یا واقعهای را به چشم خود دیده باشد و گواهی بدهد؛ گواه.
۳. (اسم) (ادبی) جمله یا عبارتی از نثر یا نظم که برای اثبات معنی لغت یا موضوعی بیاورند.
۴. [قدیمی، مجاز] معشوق؛ محبوب.
۵. مرد یا زن خوبرو.
۶. (صفت) بازماندگان شهید: فرزند شاهد، دانشگاه شاهد.
۷. آنچه با آن بتوان وجود چیز دیگر را اثبات کرد.
〈 شاهد حال: گواه حاضر.
〈 شاهد عادل (معتمد): شاهد راستگو که به گفتهاش بتوان اعتماد کرد.
〈 شاهد روز: [قدیمی، مجاز] خورشید؛ شاهد رخزرد؛ شاهد فلک.
〈 شاهد جان: [قدیمی، مجاز] معشوق؛ محبوب؛ مقصود جان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مثال، نمودار، نموده، نمونه
۲. غلام، محبوب، معشوق، مغبچه
۳. تماشاچی، حاضر، حی، گواه، ناظر
۴. شهید ≠ غایب
برابر فارسی
گواه
فعل
بن گذشته: شاهد آورد
بن حال: شاهد آور
دیکشنری
evidence, to, onlooker, proof, testament, text, witness
-
جستوجوی دقیق
-
شاهد
واژگان مترادف و متضاد
۱. مثال، نمودار، نموده، نمونه ۲. غلام، محبوب، معشوق، مغبچه ۳. تماشاچی، حاضر، حی، گواه، ناظر ۴. شهید ≠ غایب
-
شاهد
فرهنگ نامها
(تلفظ: šāhed) عربی گواه ، حاضر ، مرد خوبروی ؛ در قدیم) به مجاز) محبوب ، خدای تعالی ؛ در تصوف) خداوند به اعتبار ظهور و حضور در قلب سالک ؛ در قدیم) به مجاز) عالی ، خوب ، دلپذیر .
-
شاهد
فرهنگ واژههای سره
گواه
-
شاهد
لغتنامه دهخدا
شاهد. [ هَِ ] (اِ) در تداول فارسی زبانان نوع کشت یا بذری که اساس امتحان در به گزینی است و آن را شاخص نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).
-
شاهد
لغتنامه دهخدا
شاهد. [ هَِ ] (اِخ ) ده از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. دارای 70 تن سکنه . آب آن از رود کارون و چشمه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
شاهد
لغتنامه دهخدا
شاهد. [ هَِ ] (ع اِ) مرد نیکوروی و خوش صورت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ریدک . نکل . نوخط. نوجوان . لیتک . (برهان ) : شاهدان زمانه خرد و بزرگ دیده را یوسفند و دل را گرگ .سنایی .هر گروهی بر زنی و شاهدی شیفته گشته چون مرغ در دام و دستان او مانده . (ب...
-
شاهد
لغتنامه دهخدا
شاهد. [ هَِ ] (ع ص ، اِ) مشاهده کننده ٔ امری یا چیزی . حاضر. (از منتهی الارب ). نگاه کننده . (از اقرب الموارد). ج ، شهود و شُهَّد : اینک جوابهای جزم است در این مشافهه عرضه کنی [ حصیری ] تا مقرر گردد آنچه ترا باید گفت که شاهد همه حالها بوده ای . (تاری...
-
شاهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] šāhed ۱. [جمع: شُهود] (حقوق) کسی که در دادگاه دربارۀ موضوع مورد بحث شهادت میدهد.۲. کسی که امری یا واقعهای را به چشم خود دیده باشد و گواهی بدهد؛ گواه.۳. (اسم) (ادبی) جمله یا عبارتی از نثر یا نظم که برای اثبات معنی لغت یا موضوعی بی...
-
شاهد
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) گواه ، گواهی دهنده . 2 - (اِ.) مثال . 3 - خوبروی . ج . شهود.
-
شاهد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
evidence, to, onlooker, proof, testament, text, witness
-
شاهد
دیکشنری عربی به فارسی
گواهي , شهادت , گواه , شاهد , مدرک , شهادت دادن , ديدن , گواه بودن بر
-
شاهد
دیکشنری عربی به فارسی
ديدن , مشاهده کردن , نگاه کردن , فهميدن , مقر يا حوزه اسقفي , بنگر
-
شاهد
دیکشنری فارسی به عربی
تزکية , شاهد , مستند الصرف , موضوع , هالة
-
واژههای مشابه
-
شَاهِدٌ
فرهنگ واژگان قرآن
شاهد - آنکه حاضر است و به چشم خود مي بيند