شاکمندلغتنامه دهخداشاکمند. [ م َ ] (اِ) نمد باشد و آن چیزی است که از پشم گوسفند مالند و بعضی گویند آنرا که از پشم گوسفند و موی بز سیاه درهم آمیزند و بمالند شاکمند خوانند. (برهان قاطع). نمدی که از پشم سازندش . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (فرهنگ رشیدی ) :</
شاکمندفرهنگ فارسی عمیدنمدی که از کرک بز یا پشم گوسفند تهیه میشد: ◻︎ به دستش ز خام گوزنان کمند / به بر درفکنده یکی شاکمند (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۰).
گیسوکمندلغتنامه دهخداگیسوکمند. [ ک َ م َ ] (ص مرکب )گیسو که بسان کمند باشد در بلندی . || کنایه از محبوب است . (آنندراج ) (بهار عجم ) : شبی چون کاکل بالابلندان سوادی از خم گیسوکمندان . زلالی (از بهار عجم ).
شالگلغتنامه دهخداشالگ . [ ل َ ] (اِ) آن باشد که شخصی را در عوض دیگری بجهت طلبی که از دیگری دارد بگیرند. (برهان قاطع). رجوع به شالنگ و شاکمند شود. || برجستن و فروجستن شاطران و پیاده روان را نیز گویند. (برهان قاطع). شلنگ .(حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به شلنگ و شلنگ تخته شود. || گلیمی را نیز گف
لبیبیلغتنامه دهخدالبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بدین قصیده ک