شایستهسالاریmeritocracyواژههای مصوب فرهنگستاننظامی که در آن انتصاب افراد براساس استعداد و قابلیت و توان آنها صورت میگیرد، نه براساس ثروت و روابط خویشاوندی و اجتماعی
شایستهلغتنامه دهخداشایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اسم مفعول از شایستن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی اول شایان که سزاوارو لایق و درخور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). موافق و مناسب . (ناظم الاطباء). لایق . درخور. ازدر. سزاوار.قمین . حری . زیبنده . برازا. ج
شایستهدیکشنری فارسی به انگلیسیadmirable, appropriate, befitting, competent, congruous, decent, deserving, feasible, felicitous, fit, fitting, happy, right, likely, meritorious, proper, qualified, qualifier, seemly, suitable, worthy
ناشایستهسالاریimmeritocracyواژههای مصوب فرهنگستاننظامی سیاسی یا دیوانی که در آن افراد نالایق زمام امور را در دست دارند