شبطلغتنامه دهخداشبط. [ ش َ ] (ع مص ) زخمی ایجادکردن . شکاف و خراش باریک و دراز ایجاد نمودن . (از دزی ج 1 ص 720): شبطه ؛ او را مجروح کرد به جراحتی باریک و دراز. (از محیط المحیط). || در اصطلاح عامه ، رسم کردن ساحر بر روی زمین
بستر آبهای بینالمللیinternational seabed, international seabed areaواژههای مصوب فرهنگستانمحدودهای از بستر دریا که فراتر از قلمروِ دریای ملی است
سازمان بستر آبهای بینالمللیInternational Seabed Authorityواژههای مصوب فرهنگستانسازمانی که در سال 1994 میلادی برای مدیریت منابع و فعالیتهای مرتبط در بستر بینالمللی دریاها در فراسوی قلمروهای ملی ایجاد شد
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش ِ ب ِ ] (معرب ، اِ) نام یکی از بقولات است و این کلمه معرب است . فارسی آن شِوِذ است و از مردم بحرین شنیدم که آن را سِبِت خوانند و سِبِط نیز آمده است . (از المعرب جوالیقی ص 209). رجوع به شوید شود.
شبتلغتنامه دهخداشبت . [ ش ِ ] (اِ) دالان و دهلیز خرد و کوچک . (برهان ). دالان و دهلیز کوچک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). || گیاهی است . رجوع به شِبِت شود.
شبطباطلغتنامه دهخداشبطباط. [ ش َ ب ِ ] (معرب ، اِ) به معنی بطباط است که سرخ مرد باشد و آن گیاهی است به سیاهی مایل و به عربی عصی الراعی خوانند و خون شکم ببندد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). رجوع به سرخ مرد شود.
شبطرانلغتنامه دهخداشبطران . [ ش َ ب َ ] (اِخ ) دژی است از توابع طلیطله به اندلس . (از معجم البلدان ).
شبطباطلغتنامه دهخداشبطباط. [ ش َ ب ِ ] (معرب ، اِ) به معنی بطباط است که سرخ مرد باشد و آن گیاهی است به سیاهی مایل و به عربی عصی الراعی خوانند و خون شکم ببندد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). رجوع به سرخ مرد شود.
شبطرانلغتنامه دهخداشبطران . [ ش َ ب َ ] (اِخ ) دژی است از توابع طلیطله به اندلس . (از معجم البلدان ).