شاباطیلغتنامه دهخداشاباطی . (اِ) جاباتی . چاپاتی . شاباتی . گرده . رغیف . نان فطیر. رجوع به چاپاتی شود : گفت ای خواجه بدین بازار بیرون شوید. شاباطی های نیکو می پزند،یکی شاباطی همچون روی خود بیار. (اسرار التوحید).
شبوثلغتنامه دهخداشبوث . [ ش َب ْ بو ] (ع اِ) شباث و آن واحد شبابیث نیز باشد و جمع هر دو یکی است . (از اقرب الموارد). اره . || سیخ سرکج . (ناظم الاطباء).
شبوطیانلغتنامه دهخداشبوطیان . [ ش َب ْ بو ] (اِ مرکب ) ج ِ شبوطی . تیره ای است از ماهیان استخوانی و نمونه ٔ آن شبوط است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شبوط شود.
شبوطیانلغتنامه دهخداشبوطیان . [ ش َب ْ بو ] (اِ مرکب ) ج ِ شبوطی . تیره ای است از ماهیان استخوانی و نمونه ٔ آن شبوط است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شبوط شود.