شبلغتنامه دهخداشب . [ ش َب ب ] (ع اِ) نوعی از زاج باشد و آن را زاج بلور خوانند و گویند که آن از کوه فروچکد و مانند یخ بفسرد و بهترین وی آن است که از جانب یمن آورند و گویند که
شبلغتنامه دهخداشب . [ ش َ ] (اِ، ق ) مدت فاصله ٔ از غروب آفتاب تا طلوع صبح صادق . (از فرهنگ نظام ). لیل . (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ). قرار داشتن قسمتی ازکره ٔ زمین اس
آبستنلغتنامه دهخداآبستن . [ ب ِ ت َ ] (ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته . حمل برداشته : پریچهره
فریبلغتنامه دهخدافریب . [ ف ِ / ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرپ و همریشه است با فریفتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). عشوه و مکر و غافل شدن یا غافل کردن به خدعه . (برهان ) : توانی ب
ستاره شمردنلغتنامه دهخداستاره شمردن . [ س ِ رَ / رِ ش ِ / ش ُم َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بیدار بودن و شب زنده داری کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : حکایت شب هجران که باز یار
بی مرادیلغتنامه دهخدابی مرادی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) ناکامی . نامرادی : ... و سببی دیگر آنستکه طبیب را پیوسته سخن درد و بیماری وقی و اسهال ... باید شنید و آنرا جواب خوش باید داد.این