شبلغتنامه دهخداشب . [ ش َب ب ] (ع اِ) نوعی از زاج باشد و آن را زاج بلور خوانند و گویند که آن از کوه فروچکد و مانند یخ بفسرد و بهترین وی آن است که از جانب یمن آورند و گویند که
فروختنلغتنامه دهخدافروختن . [ ف َ / ف ُ ت َ ] (مص ) روشن شدن آتش و غیره . فروزش . مشتعل شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). مخفف افروختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بدلش آتش مهر او برفروخ
اغضاءلغتنامه دهخدااغضاء. [ اِ ] (ع مص ) چشم فروخوابانیدن . (آنندراج ). چشم فروخوابانیدن و نزدیک کردن پلکها را بهم . یقال : اغضنی عنه اغضاءً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نزدیک
فروزانلغتنامه دهخدافروزان . [ ف ُ ] (نف ) صفت فاعلی از فروختن . افروزنده . درخشنده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تابنده . (صحاح الفرس ). روشن . درخشان . فروزنده : که فرزند آن نامور ش
بیاعیلغتنامه دهخدابیاعی . [ ب َ ی ْ یا ] (حامص ) فروشندگی و دلالی : هرکه به بیاعی من کون فروخت سود کند هر شب با پاره کیر.سوزنی .
ربوضلغتنامه دهخداربوض . [ رُ ] (ع مص ) فروختن سگ و گوسفند و آنچه بدان ماند. (مصادراللغة). فروختن گوسفند و گاو و اسب و سگ . (تاج المصادر بیهقی ). || بزانو درآمدن گوسپند. (منتهی ا