خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شب هنگام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شب هنگام
/šabhengām/
معنی
۱. هنگام شب.
۲. (اسم) شبانگاه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
dark, nighttime
-
جستوجوی دقیق
-
شب هنگام
لغتنامه دهخدا
شب هنگام . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) شباهنگام . در وقت شب . در شب . (از ناظم الاطباء) : شب هنگامی در فلان شارع میگذشتم ناگاه کمندی در گردن من افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 97).به پایان آمد این هنگامه کآنک روز عالم شدبود هر جا که هنگامه است شب ه...
-
شب هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹شباهنگام، شبانههنگام› šabhengām ۱. هنگام شب.۲. (اسم) شبانگاه.
-
شب هنگام
دیکشنری فارسی به انگلیسی
dark, nighttime
-
شب هنگام
دیکشنری فارسی به عربی
ليل , مساء
-
واژههای مشابه
-
شب عید،شب عیدی
لهجه و گویش تهرانی
ایام عید
-
چراغ شب
لغتنامه دهخدا
چراغ شب . [ چ َ / چ ِ غ ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )ماهتاب . (ناظم الاطباء). || چراغ که در شب افروزند. و چراغ شب باران و چراغ شب مهتاب ، هر کدام معروف و کنایه از آنست که لطفی ندارد. (آنندراج ).
-
خط شب
لغتنامه دهخدا
خط شب . [ خ َطْ طِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط سیاه . خط سبز. خط ازرق . یکی از خطوط جام جم است . (برهان قاطع). || شب . (از آنندراج ) : خنجر شب یک نقط از خط شب کرده حک و روز نهادش لقب .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
خنده ٔ شب
لغتنامه دهخدا
خنده ٔ شب . [ خ َ دَ / دِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنایی سحر است . (انجمن آرای ناصری ).
-
دختران شب
لغتنامه دهخدا
دختران شب . [ دُ ت َ ن ِ ش َ ] (اِخ ) هسپریدس در اساطیر یونان نام چندتن از پریان که بکمک اژدهای موسوم به لادون از درخت سیبی که گایا آنرا در موقع عروسی هرا با زئوس به هرا هدیه داده بود و میوه ٔ زرین میداد نگهبانی میکردند. در باب نسب و مسکن آنها روایات...
-
تاریک شب
لغتنامه دهخدا
تاریک شب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شب تاریک . شب های محاق : صدرجهان ، جهان همه تاریک شب شده ست ازبهر ما سپیده ٔ صادق همی دمی . رودکی .بگوش من آید بتاریک شب که بگشاید از رنج یک تن دو لب .فردوسی .
-
تیره شب
لغتنامه دهخدا
تیره شب . [ رَ / رِ ش َ ](اِ مرکب ) شب تاریک . شب ظلمانی و سیاه : چراغی است مر تیره شب را بسیچ ببد تا توانی تو هرگز مپیچ . فردوسی .وگر گوسفندی برند از رمه به تیره شب و روزگار دمه . فردوسی .دوبهره چو از تیره شب درگذشت ز جوش سواران بجوشید دشت . فردوسی ...
-
چشم شب
لغتنامه دهخدا
چشم شب . [ چ َ / چ ِ م ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه و ستاره باشد. (برهان ) (آنندراج ). ماه و ستاره . (ناظم الاطباء).
-
جامه ٔ شب
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ شب . [ م َ / م ِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بستر. رختخواب . فراش : چون سرم از مستی وز خواب گران گشت درکشم او را بجامه ٔ شب یکبار.فرخی .
-
شب بو
فرهنگ نامها
(تلفظ: šab bu) (در گیاهی) گلی معطر و زینتی در رنگهای مختلف با ساقهی بلند که مصرف دارویی داشته ؛ گیاه این گل که دو ساله یا دائمی و زینتی است و انواع متعدد دارد ، خیری .