شتاب آوریدنلغتنامه دهخداشتاب آوریدن . [ ش ِوَ دَ ] (مص مرکب ) شتاب آوردن . شتافتن : بباید بسیچید ما را به جنگ شتاب آوریدن به جای درنگ . فردوسی .شتاب آوریدن به دریا و دشت چرا؟ چون به نانی بود بازگشت .نظامی .<b
پیشتابلغتنامه دهخداپیشتاب . (اِ)پیشتو. صورتی از کلمه ٔ پیستوله . رجوع به پیستوله شود. طپانچه . آلتی آتشی کوچک . رولور یا رولوه ٔ لوله بلند. تپانچه . قسمی شش لول .
شتابلغتنامه دهخداشتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اشتو (درتداول عامه ٔ گناباد). سرعت . عجل . دستپاچگی . تندی . مقابل درنگ و آهستگی . تعجیل . مقابل کندی <span class="hl"
شطائبلغتنامه دهخداشطائب . [ ش َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ شَطیبَة. (ناظم الاطباء). فرقه های مختلف . || سختیها. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به شطیبة شود.
شطابلغتنامه دهخداشطاب . [ ش ِ ] (ع اِ) آنچه بدان از پشم و جز آن گلیم را نگنده زنند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
بسیجیدنلغتنامه دهخدابسیجیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) بسیچیدن . پسیچیدن . کارها را آراسته و مهیاو آماده کردن . (برهان ). کارسازی کردن و استعداد نمودن . (برهان : بسیجد) (از ناظم الاطباء). ساختن کاری باشد. (لغت فرس اسدی ) (از آنندراج ). بسغدن . (صحاح الفرس ). تهیه و کارسازی کردن . (فرهنگ نظام ). آراستن .
درنگلغتنامه دهخدادرنگ . [ دِ رَ ] (اِ) تأخیر. (برهان ) (جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، خطی ). دیرکرد. ضد عجله . مقابل شتاب . کسی که به شغلی مشغول باشد و دیرگه به آن کار ماند. (اوبهی ). دیری و تأخیر. (ناظم الاطباء). کندی . آهستگی . فرصت . (غیاث ). بطوء. (دهار). آرامی . مماطله . اهمال . امروز و
شتابلغتنامه دهخداشتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اشتو (درتداول عامه ٔ گناباد). سرعت . عجل . دستپاچگی . تندی . مقابل درنگ و آهستگی . تعجیل . مقابل کندی <span class="hl"
شتابفرهنگ فارسی عمید۱. عجله و تندی در کار و حرکت؛ چالاکی و سرعت.۲. (بن مضارع شتافتن) = شتافتن⟨ شتاب گرفتن: (مصدر لازم) شتاب کردن؛ عجله کردن.
شتابدیکشنری فارسی به انگلیسیacceleration, dispatch, expedition, haste, hastiness, headiness, hurry, pickup, rashness, rush, swiftness, tempo, whirl, dash
دریاشتابلغتنامه دهخدادریاشتاب . [ دَرْ ش ِ ] (نف مرکب ) سخت شتابنده . تازنده و به سرعت رونده : چو یکچند کشتی روان شد در آب پدید آمد آن سیل دریا شتاب .نظامی .
دشتابلغتنامه دهخدادشتاب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 155 تن . آب آن از رودخانه . محصول آجا غلات و زیره . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
پیشتابلغتنامه دهخداپیشتاب . (اِ)پیشتو. صورتی از کلمه ٔ پیستوله . رجوع به پیستوله شود. طپانچه . آلتی آتشی کوچک . رولور یا رولوه ٔ لوله بلند. تپانچه . قسمی شش لول .
خویشتابلغتنامه دهخداخویشتاب . [ خوی / خی ] (اِخ ) نام آتشکده ٔ خودسوز است و گویند که آن بی مددی همیشه افروخته بودی . (از انجمن آرای ناصری ).