شحذلغتنامه دهخداشحذ. [ ش َ ] (ع مص ) تیز کردن کارد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شحث . (از ذیل اقرب الموارد).- حجرالشحذ ؛ سنگ که کارد را با آن تیز کنند. (از اقرب الموارد).|| تراشیدن یاقوت . || صیقل دادن یاقوت . (از دزی ج 1</s
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
ساعت سعدلغتنامه دهخداساعت سعد. [ ع َ ت ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت نیک . ساعت مبارک . وقتی که در آن برخی کارها شاید. ضدّ ساعت نحس . در تذکرة الملوک آمده : فصل دوم در بیان شغل مقرب الخاقان منجم باشی است . مشارالیه هر روزه به دستور اطباء به در دولتخانه حاضر میشد که
شحذانلغتنامه دهخداشحذان . [ ش َ ] (ع ص ) مرد گرسنه . (منتهی الارب ). شَحَذان . (منتهی الارب ). || نیک راننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به شَحَذان شود.
شحذانلغتنامه دهخداشحذان . [ ش َ ح َ ] (ع ص ) نیک راننده . (منتهی الارب ). شَحذان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شَحذان شود. || مرد گرسنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).رجوع به شحذان شود. || سبک در کار خود. (منتهی الارب ). سبک در کوشش خود. (از اقرب الموارد).
شحذوفلغتنامه دهخداشحذوف . [ ش ُ ] (ع ص ) تیز از کوه و جز آن . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || در منتهی الارب تیز و تند از اسب و جز آن معنی شده و ظاهراً سهوی در کلمه ٔ خیل و جبل برای مؤلف یا ناسخ منتهی الارب روی داده است .
شحیذلغتنامه دهخداشحیذ. [ ش َ ] (ع ص ) به معنی وصفی شحذباشد. (از اقرب الموارد). سحوذ. رجوع به شحذ شود.
راندنلغتنامه دهخداراندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (آنندراج ). ابعاد. (یادداشت
شحذانلغتنامه دهخداشحذان . [ ش َ ] (ع ص ) مرد گرسنه . (منتهی الارب ). شَحَذان . (منتهی الارب ). || نیک راننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به شَحَذان شود.
شحذانلغتنامه دهخداشحذان . [ ش َ ح َ ] (ع ص ) نیک راننده . (منتهی الارب ). شَحذان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شَحذان شود. || مرد گرسنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).رجوع به شحذان شود. || سبک در کار خود. (منتهی الارب ). سبک در کوشش خود. (از اقرب الموارد).
شحذوفلغتنامه دهخداشحذوف . [ ش ُ ] (ع ص ) تیز از کوه و جز آن . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || در منتهی الارب تیز و تند از اسب و جز آن معنی شده و ظاهراً سهوی در کلمه ٔ خیل و جبل برای مؤلف یا ناسخ منتهی الارب روی داده است .
مشحذلغتنامه دهخدامشحذ. [ م ِ ح َ ] (ع اِ) فسان . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). سنگ گرای . ج ، مشاحذ. (مهذب الاسماء).پزلاع . (دهار). مِسَن ّ و آن را سنگ فسان نیز گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مسن شود. || (ص ) سخت راننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموا
تشحذلغتنامه دهخداتشحذ. [ ت َ ش َح ْ ح ُ ] (ع مص ) راندن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طرد کردن کسی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد): تشحذنی فلان و ترعفنی ؛ ای طردنی و عنانی . (اقرب الموارد). || الحاح کردن کسی را در سؤال . (از متن اللغة) (از المنجد).