شربیانلغتنامه دهخداشربیان . [ ش َ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان ابرغان شهرستان سراب . آب آن از نهر و چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و سکنه ٔ آن 2836 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شیربانلغتنامه دهخداشیربان . (ص مرکب ) نگهبان شیر. (ناظم الاطباء). شیروان . آنکه نگاهبان شیر است . (یادداشت مؤلف ) : همی شد دوان شیربان چون نوندبه یک دست زنجیر و دیگر کمند. فردوسی .گاو چشم دلیر شوخ گشادچشم بر شیربان شیرآغال .
سربانلغتنامه دهخداسربان . [ س َ ] (اِ مرکب ) بسته ٔ کوچکی که بر روی بار گذارند و سربار. || پرتگاه و نشیب . (ناظم الاطباء).
سربانلغتنامه دهخداسربان . [ س َ ] (اِخ ) نام محله ای است به ری و گفته اند که جای بسیار باصفایی است که از وسط آن نهری جاری می شود و طرفین نهر پر از اشجار بهم پیچیده و بهم پیوسته میباشد. بازارهایی هم دارد. (از معجم البلدان ).
سربپائینلغتنامه دهخداسربپائین . [ س َ ب ِ ] (ص مرکب ) آنکه سر او بجانب فرودین بود. || سربزیر. خجالتی . محجوب .