شرخیوهلغتنامه دهخداشرخیوه . [ ش ِ خی وِ ] (اِ) شخول . شخیل . صفیر و خروج و دخول نفس از میان دولب به نحوی که آواز و صفیر برآید. (ناظم الاطباء).
شیرخویلغتنامه دهخداشیرخوی . (ص مرکب ) شیرخو. دارای صفت و خصلت شیر. (یادداشت مؤلف ): اسد؛ شیرخوی شدن . (دهار). رجوع به شیرخو شود.
شیرخولغتنامه دهخداشیرخو. (ص مرکب ) دارای خوی شیر. شیرخصلت . || کنایه از شجاع و دلیر. (یادداشت مؤلف ) : بدانست لشکر که او شیرخوست به چنگش سرین گوزن آرزوست .فردوسی .
سرخولغتنامه دهخداسرخو. [ س ُ ] (اِ مرکب ) سرخجه و آن جوششی است که بیشتر اطفال را در بدن بهم میرسد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سرخجه ، سرخزه ، سرخژه شود.