شرنافلغتنامه دهخداشرناف . [ ش ِ ] (ع اِ) برگ کشت که دراز و انبوه شده ببرند آن را. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شریاف و آن برگ کشت است که دراز و انبوه شود چنانکه ببرند آن را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به شریاف شود.
سرنافلغتنامه دهخداسرناف . [ س ِ ] (ع ص ) درازبالا. (آنندراج ) (منتهی الارب ). طویل . (اقرب الموارد).
شیرینولغتنامه دهخداشیرینو. (اِخ ) دهی است از بخش کنگان شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 100 تن . آب ازچاه و قنات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
شیرینولغتنامه دهخداشیرینو. (اِخ ) دهی است از بخش گاوبندی شهرستان لار. سکنه ٔ آن 210 تن . آب از چشمه و چاه و باران . راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
سرنافیلغتنامه دهخداسرنافی . [ س َ رِ ] (اِ مرکب ) هدیه ای که به ماما دهند چون ناف نوزاد برد. هدیه که به ماما دهند گاه چیدن ناف نوزاد. (یادداشت مؤلف ).
شریافلغتنامه دهخداشریاف . [ ش ِرْ ] (ع اِ) برگ کشت که دراز و انبوه شود چنانکه ببرند آن را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شرناف است . (از اقرب الموارد). غله ٔ درازبرگ . (مهذب الاسماء). به معنی شرناف است . (آنندراج ). رجوع به شرناف شود.
شرنفةلغتنامه دهخداشرنفة. [ ش َ ن َ ف َ ] (ع مص ) بریدن شرناف کشت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شرناف شود.