شعارفرهنگ انتشارات معین(ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشانه ، علامت . 2 - نشانه ای مخصوص که گروهی از مردم به وسیلة آن یکدیگر را بشناسند. 3 - لباس زیر. 4 - رسم ، عادت .
شعاردیکشنری عربی به فارسینشان , نشانه , علا مت , شعار , تمثيل , با علا يم نشان دادن , سخن زبده , پند , اندرز , حکمت , خروش , نعره , ورد , تکيه کلا م , ارم
شعارلغتنامه دهخداشعار. [ ش ِ ] (ع اِ) نشان و علامت . (ناظم الاطباء). علامت . نشان . ج ، شُعُر. (مهذب الاسماء). || نشانه ٔ گروهی از مردم که بوسیله ٔ آن یکدیگر را شناسند. (فرهنگ ف
اعلاملغتنامه دهخدااعلام . [ اِ ] (ع مص ) آگاهانیدن و آگاه گردانیدن . (آنندراج ). آگاه گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باخبر ساختن کسی را. و بدین معنی بنفسه متعدی است و
محافللغتنامه دهخدامحافل . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ محفل [ م َ ف ِ / م َ ف َ ] . (منتهی الارب ). مجلس ها و انجمن ها. (ناظم الاطباء). رجوع به محفل شود : وزیری چون یکی والا فرشته چه د
خاموشیلغتنامه دهخداخاموشی . (حامص ) عدم تکلم . (ناظم الاطباء). سخن ناگفتن . بی سخنی . بی کلام بودن . بدون حرف بودن . خموشی . خامشی . امساک از کلام . سَکت . (دهار). سُکات . (ناظم ا
اظهارلغتنامه دهخدااظهار. [ اِ ] (ع مص ) آشکارا کردن . (ترجمان ترتیب عادل ص 14) (مؤید الفضلاء) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). پیدا نمودن و ظاهر کردن . (فرهنگ نظام ). ف