دثارلغتنامه دهخدادثار. [ دِ ] (ع اِ) جامه ٔ بر تن و آن بالای شعار باشد از جامه ها. (منتهی الارب ). جامه ٔ بر تن . (ناظم الاطباء). جامه که بتن ملصق نباشد مانند چادر و جبه و عبا و
شعارلغتنامه دهخداشعار. [ ش ِ ] (ع اِ) جل اسب . || علامت و نشان اهل جنگ و سفر که یکدیگر را بدان شناسند و آن چیزی است که در وقت جنگ و در تاریکی شب یکدیگر را بدان می شناسند. (منتهی
بهرورلغتنامه دهخدابهرور. [ ب َ رَ / رِ وَ ] (ص مرکب ) بهره ور : هرکه طاعت شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهرور گردد. (کلیله و دمنه ). و رجوع به بهره ور شود.
ترسکاریلغتنامه دهخداترسکاری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) ترس از خدا و تقوی و پرهیزگاری . (ناظم الاطباء) : گه از آزمودن سخن گستری گه از ترسکاری حدیث آوری . شمسی (یوسف و زلیخا).سر از عالم
متناسبلغتنامه دهخدامتناسب . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) مشابه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراخور. جور. سازوار.هماهنگ . موافق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شعار و دث