شفاعتگرلغتنامه دهخداشفاعتگر. [ش َ ع َ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که گناهکار را بیامرزاند. (آنندراج ). خواهشگر. میانجی . درخواهنده : بعد از آن در زیر دار آور مراتا بخواهد یک شفاعتگر مرا. مولوی .پیمبر کسی را شفاعتگر است که در جاده ٔ شرع پی
شفاعتگریلغتنامه دهخداشفاعتگری . [ ش َ ع َ گ َ ] (حامص مرکب ) درخواستگری .میانجی گری . خواهشگری . (یادداشت مؤلف ) : گردن و گوشی ز خصومت بری چشم وسرینی به شفاعت گری . نظامی .قدرتی هجر تو در کشتن من برد بکارکه شفاعتگری اندازه ٔ تقدیر
شفاعتگریلغتنامه دهخداشفاعتگری . [ ش َ ع َ گ َ ] (حامص مرکب ) درخواستگری .میانجی گری . خواهشگری . (یادداشت مؤلف ) : گردن و گوشی ز خصومت بری چشم وسرینی به شفاعت گری . نظامی .قدرتی هجر تو در کشتن من برد بکارکه شفاعتگری اندازه ٔ تقدیر
واسطهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دعوا یا اختلاف میان چند نفر را رفع میکند؛ میانجی.۲. کسی که از شخصی برای کس دیگر چیزی را طلب میکند؛ شفاعتگر.۳. دلال.۴. علت؛ سبب.۵. [قدیمی] بزرگترین گوهر در وسط گردنبند؛ واسطةالعقد.۶. [قدیمی] ویژگی آنچه در وسط چیزی قرار دارد؛ مرکز.
گرلغتنامه دهخداگر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن هیچ وضع نیست از جواهر الحرو
شفاعتگریلغتنامه دهخداشفاعتگری . [ ش َ ع َ گ َ ] (حامص مرکب ) درخواستگری .میانجی گری . خواهشگری . (یادداشت مؤلف ) : گردن و گوشی ز خصومت بری چشم وسرینی به شفاعت گری . نظامی .قدرتی هجر تو در کشتن من برد بکارکه شفاعتگری اندازه ٔ تقدیر