سقلابیلغتنامه دهخداسقلابی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سقلاب که نام قوم و ولایت است : رخ او چون رخ آن زاهد محرابی بر رخش بر اثر سبلت سقلابی . منوچهری .چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش که از بینی سقلابی فرودآید همی خله .
سکلابیلغتنامه دهخداسکلابی . [ س َ ] (اِ) قضاعة. بیدستر. بادستر. سگ آبی . (دزی ج 1 ص 668). سگ لابی . سگلاوی . رجوع به همین کلمات و بیدستر شود.