شلجمیلغتنامه دهخداشلجمی . [ ش َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به شلجم . به شکل شلجم . (یادداشت مؤلف ). || اگر دو قوس از دایره بر سطحی محیط شود که هر دو از نصف دایره طولشان بیشتر باشد و انحداب یا کوژی آن دو در دو جانب باشد آن شکل را شلجمی گویند. (فرهنگ فارسی معین ). به شکل شلغم . قطع زاید. شکل کروی که
سلاجملغتنامه دهخداسلاجم . [ س ُ ج ِ ] (ع ص ) شتر کلان سال . ج ، سَلاجِم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).دراز از شتر و انسان و جز آن . (از اقرب الموارد).
سلجملغتنامه دهخداسلجم . [ س َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب شلغم . (از غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). شلغم . و آن مهیج باه مدر بول مقوی باصره نفاخ و دلیر هضم و مصلح آن زیره و شیرینی است . و ثلجم و شلجم غلط است .
سلجملغتنامه دهخداسلجم . [ س َ ج َ ] (ع ص ، اِ) ریش سخت دراز و انبوه . || چاه قدیم بسیار آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || دراز از اسب و مردم و پیکان یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیر دراز ازپیکان ج ، سلاجم . (مهذب الاسماء). || سر دراز زنخ . (اقرب الموارد) (آنندراج )